"من نمیدونم اگه قرار نیست جرات حقیقت بازی کنین باید از بین اونایی که گفتم یکیو انتخاب کنین.
بچهها نالهکنان چندتا ناسزا به جونگین گفتن و تهش مورد آخرو قبول کردن.
"نه اصلاً نمیخوام اون بازیو بیاین همونی که گفتمو انجام بدیم"
برگههایی که از قبل آماده کرده بود رو با خودکاری به تکتکمون داد و بهمون گفت حتما یه جرات درست و درمونی توش بنویسیم.
بازی از این قرار بود که باید هرکی جراتی که میخواست رو بنویسه و تو یه تنگ بذاره و بطری به طرف هرکی چرخید باید یکی از برگههارو در بیاره و اون کار رو انجام بده.
تنها وقتی میتونستی انجامش ندی که باقی بازیکنها نخوان و بهجاش یه شات برن بالا.
همه که مشغول نوشتن شدن سونگمین پوزخندی زد و تندی شروع به نوشتن کرد.
چی تو سرش داشت؟
اصلاً باید چی بنویسم؟
دورهی دبیرستان و دانشگاه چندباری بازی کرده بودم اما چی درخور این جمع بود که بخوام انجام بدم؟
"هی کریس"
جیسونگ سلقمهای بهم زد و برگشو نشون داد.
«باید تو دهن کسی که تو این جمع ازش خجالت میکشی بگوزی»
ابروهامو از جرات مسخرهش بالا بردم و نگاهش کردم.
اون واقعاً همچین چیزی نوشته بود؟
پس فکر کنم.. هیچ لیمیتی نبود!
"چرا اینطوری نگام میکنی؟ باحاله دیگه"
"حرف نباشه!"
جونگین غرید و باعث شد هممون سرمونو تو برگهها کنیم.
چی بنویسم..
چی بیشتر از همه میخوام..
اصلاً از کجا معلوم برگه برای خودم بیوفته؟
چرا فقط یه چیز مسخره نمینوشتم؟
بیخیال همون چیزی که تو ذهنم چرخ میخورد رو نوشتم و بدون نگاه کردن تا کردم و تو باکس انداختم.
هرچی که بخواد بشه مهم نیست.
آهنگ لانا تو فضا به آرومی پخش میشد و اهمیتی به جیغ جیغ پسرا نمیداد.
انگشتمو دور موهای یونگمین حرکت دادم و پشت گوش انداختم.
زیبا بود..
خیلی زیبا..
مثل یک نقاشی، مثل یک عکس منحصر به فرد، مثل یک لباس نفسگیر، مثل یک معماری چشمگیر...
You're so art deco
Out on the floor..
«تو خیلی پر زرق و برق به نمایش گذاشته شدی»
