🐚𝒎𝒆𝒍𝒐𝒓𝒊𝒏-4🐚

389 49 1
                                        

آدمی نبودم که بخوام به رفتار کسی توجه کنم چه برسه به اینکه بهش اهمیت بدم.
اما تو بهم ثابت کردی که با بقیه فرق داری..
که از بقیه بدتری..

"لعنت به من.. چرا زودتر نشناختمت؟"

خودش بود..

همون پسر شر و رومخ توی دانشگاه..
همونی که خیلی درسخون بود.
همونی پسری که برای بازنده شدنم هرکاری می‌کرد.
همونی که ازش خوشم میومد.‌

"هاه.. بلاخره!"

سعی می‌کرد خونسرد باشه اما شامپاینی که حرصی سر کشید رفتارشو نقض می‌کرد.

"سال اول دانشگاه وقتی که هنوز بورسیه‌ی استرالیا رو نگرفته بودی.. یادته؟"

سر تکون دادم و خندیدم :
"پسر خوش‌خنده‌‌ی کلاس ۱۰۷"

پوزخند عجیبی زد و با صدای داد چانگبین که می‌خواست جونگین رو ببوسه سرشو بالا گرفت.

اون پسر خاص بود.
نه بخاطر پدر و مادر و اون فامیلی کیمی که به دوش می‌کشید.
نه.. خاص بود چون به کنایه‌های بقیه گوش نمیداد و رو درسش تمرکز می‌کرد.
چرا این چهره‌‌ای که سال اول دانشگاه شب و روزم رو ازم گرفته بود رو به یاد نداشتم؟
چرا هیونجین یادآوری نکرده بود؟

"بچه‌ها گمشید بیرون یه هوایی به کلتون بخوره"

به چهره‌ای که سعی می‌کرد خونسردی خودشو حفظ کنه نگاه کردم.
خاطرات قبل مثل مور و ملخ به ذهنم هجوم می‌آورد و نمی‌تونستم هضم کنم.
روزای اول با اسم و رسمی که داشت خیلی زودتر زبونزد خاص و عام شد اما تنها چیزی که توجهمو بهش جلب می‌کرد نحوه‌ی درس خوندن و اون چهره‌ی لطیفش بود.
سعی می‌کردم به هردلیلی نزدیکش بشم و توجهشو جلب کنم اما اون رویای بزرگی تو سرش داشت.
رویایی که منم داشتم..

بچه‌ها با کمک سونگمین که بلند شده بود به طرف باغ رفتن و حالا می‌تونستم نفس راحتی بکشم.

با هر ضرب و زوری که بود دوست شدیم و بیشتر وقتمون رو به درست خوندن و رسیدن به کارای ژوژمان می‌گذروندیم تا اینکه...

اوه...
تا اینکه روی طرحی که کلی تو تنهاییامون تحسینش کرده بودم تو کنفرانس و ارائه‌ش جلوی استاد بهش ایراد گرفتم و از ضعف‌هاش گفتم.
اون تبدیل به رقیبم شده بود و هرکاری می‌کرد تا سقوط کردنمو ببینه.

وای..
من چکار کرده بودم؟

"تا کجا یادت اومده که انقدر حالت خرابه؟"

دستی به صورتم کشیدم و یقه‌ی پیرهن لعنتیمو برای ذره‌ای هوا باز کردم.
مگه هنوزم ادامه داشت؟
روی مبل کناریم نشست و منتظر موند.

"نمیدونم.. عوضی بازی بود که به عنوان دوست به طرحت ایراد گرفتم و باهات روراست نبودم"

لبخند بزرگی رو لبش شکل گرفت و ویسکی نصفه‌ی رو میز‌و سر کشید.

𝑹𝒂𝒏𝒅𝒐𝒎 𝑶𝒇 𝑪𝒉𝒂𝒏𝒎𝒊𝒏Donde viven las historias. Descúbrelo ahora