𝐩𝐚𝐫𝐭 7

39 11 21
                                    

✍︎...امگای من❤︎

همینطوری نشسته بود و متوجه قامت بزرگ مردی که به چهارچوب در تکیه داد بود نبود

¢غذا نخوردی مگه نه؟

ژان با اون صدایی که از پشت سرش شنید کمی ترسید

به پشت سرش نگاه کرد با دیدن تهیونگ چیزی نگفت
و دوبار پاهاشو بغل گرفت و سرش رو زانوهاش گذاشت همون‌طور که به آسمان تیره نگاه میکرد صدای تهیونگ که نزدیک تر میشد رو می‌شنید

¢چیشده باز زانوی غم بغل گرفتی ، نکنه نگرانه مادرتی؟!

حرف آخر تهیونگ کافی بود تا بغضی تو گلوش بشینه

+هوم

تهیونگ رو صندلی نشیمن کنار ژان نشست
دو تا پاهاش چفت هم بود و آرنج های دستش هم چفت هم رو زانوهاش قرار گرفته بود

نفس عمیقی کشید و گفت
¢ژان میشه آروم باشی ، میشه خودتو وقف زندگی جدیدت کنی؟ ... لطفاً

ژان بغضش رو قورت داد و بدون اهمیت به سوزشی که تو گلوش اتفاق افتاده بود لب زد

+یعنی میگی نگران مادرم نشم؟! ، و طوری خودمو وقف زندگی جدیدم کنم که انگار خانواده ای از قبل نداشتم؟

تهیونگ که انگار منظورش رو بد به ژان رسونده بود
پوفی کشید و گفت

¢هی ژان! ، من کی همچنین حرفی زدم پسر؟!

+همین الان گفتی

¢اه ژان ، میشه لطفاً بس کنی خودت خوب میدونی منظورم این نبود ، فقط میگم نیازی نیس نگران مادرت باشی اون از پس خودش بر میاد ، مادرتو دست کم نگیر

+متاسفم ، نمیتونم نگران نباشم ، دلم شور میزنه هیونگ

با حرف آخرش تو چشمای تهیونگ نگاه کرد چیزی به ترکیدن بغض گلوش و بارش اشکاش نمونده بود که تهیونگ آهی کشید دو تا دستاشو باز کرد و گفت

¢اه خرگوش کوچولو بیا اینجا

همین حرف کافی بود تا ژان به آغوشش دعوت بشه و بغض بترکه

بعد میون هق زدناش گفت
+خفشو خرگوش کوچولوت جونگ کوکهه

[فلش بک خلاصه شده دو هفته قبل]

راوی:

اولین روز از این دو هفته اخیر تهیونگ به کمک مادر ژان ، توانستند ژان را از پنجره اتاقش بدون اینکه پدرش شک کند که مادرش تو فرار پسرش دست دارد فراریش بدهند و اون شب کذایی برای ژان پر از حسای منفی بود
پر از احساس ترس ، تنها و بی کس ، دور شدن از خانواده برای همیشه ، بغض و بدون داشتن هیچ اسکناس و سقفی بالا سرش

اره خب راحت نبود!
تهیونگ ژان را به خانه خودش برد و بهش پیشنهاد داد که به عنوان ارز دیجیتالی با کمی از پول خودش شروع به سرمایه گذاری کند تا پول تو جیبی خودش را در بیاورد

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: 2 days ago ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

♥︎𝖒𝖞 𝖔𝖒𝖊𝖌𝖆𓆉︎Where stories live. Discover now