Writer's pov :
از ماشین پیدا شد و فلیکس رو یواش طوری که از خوابش بیدار نشه کولش کرد و به طرف خونه رفت . چراغ های اشپزخونهِ روشن که دیده میشدند خبر از این میدادند که حداقل یه نفری خونه است . با زدن در صدای قدم هایی رو شنید که به طرف در اومدن و در باز شد . جیسونگ بود .... عالی شد ! موقعیتش برای
روبه رو شدن با جیسونگ بعد اعترافش فوق العاده بود .جیسونگ همینطور خشکش زده بود . لینو که مکث طولانی پسر رو دید گفت :" از جلو در کنار نمیری ؟"
هان چند پلک تندی زد و سرش رو حین تکون دادن کنار رفت با ورود اون دو در رو پشت سرشون بست و لینویی که پیشی رو از پله ها بالا میبرد رو تماشا کرد .
ملایم پتو رو کمی بیشتر روی شونه های گربه ی خوابیده کشید . با دستش موهاش رو نوازش و اروم و بی صدا از اتاق بیرون اومده چراغ رو خاموش کرد .
جیسونگ کمی اون ور تر توی راهرو منتظر ایستاده بود تا لینو وضعیتی که فلیکس داشته رو بهش هر چه سریع تر توضیح بده . دستاش به هم گره خورده درست مثل ابرو هاش . خجالت یا هیچ احساس دیگه ای نسبت به لینو و اتفاق چند ساعت قبل نداشت . الان حال فلیکس از همه چیز مهم تر بود ...
با اومدن لینو جیسونگ تکیه اش رو از دیوار گرفت و سریع پرسید :" چیشده ؟ چرا اینطوری اومدید خونه هان ؟ کاریش کردی یاااا ؟ هیونجین کو ؟"
لینو اول میخواست صدای بلند پسر رو پایین بیاره پس بازوش رو گرفته با خودش به انتهای راهرو کشید . جیسونگ به خاطر اهمیت ندادن لینو عصبی بازوش رو تند از بین دست های لینو در اورد و سوالاتش رو دوباره از سر گرفت :" یاا چیه ؟؟ چرا نمیگی بهش چی شده ؟ اتفاق بدی افتاده ؟؟؟ هان .."
لینو کمی عصبانی لب زد :" میشه یه دقیقه حرف نزنی .."
پسر جوان با این لحن لینو کمی لب هاش جمع شد و نارحت بهش نگاه کرد و ساکت شد . مینهو نفس عمیقی کشیده چشم هاش رو بست برای اینکه جملاتش رو درست بگه که فرد روبه روش دوست احمقش رو نکشه یا مثل الان از لحنش خوشش نیاد .
لینو بدون مقدمه گفت :" فلیکس از هیونجین خوشش میاد !"
ابرو های هان بالا پرید و شوکه با صدای بلندی گفت :" چیییی ؟؟"
لینو سری دستش رو روی دهن پسر گذاشت و شش کشید .. به در اتاق فلیکس نگاه کرد باز نشده صدایی نبود خدا رو شکر بیدار نشده بود .
با اطمینان حاصل کردن از بیدار نشدنش . به طرف هان برگشت ولی درک موقعیتشون که اون رو بین دیوار گیر انداخته و دستش رو روی لب هاش گذاشته صورت هاشون دقیقا روبه روی همن باعث شد کمی گوش هاش سرخ بشن . به چشم های پسر خیره شد . یک برق خاصی توی چشم هاش پیدا بود ، کمی متعجب و شاید .. کمی خجالت زده .
انگشت هاش لب های مرطوب پسر که کمی از هم فاصله داشتند رو لمس میکرد و نفس های کوتاهی که کف دستش رو قلقلک میدادن تمرکزش رو به هم میریخت . اون فاصله ی کمی هم که داشتند با ناخوداگاه اومدن لینو به جلو تقریبا صفر شد . هنوز به چشم های هم خیره بودند و لینو دستش رو برنداشته بود .. اروم زمزمه کرد :" چرا فرار کردی ؟"
جیسونگ با اومدن موضوعی که نمیخواست حرفی ازش بزنه دوباره اخمی کرد و کمی سعی کرد ازش فاصله بگیره ولی این کارش تاثیری نداشت چون بیشتر به دیوار میچسبید و لینو نزدیک تر اومد . خواست دست مینهو رو از روی دهنش برداره که پسر مانعش شد .لینو : اگه برداری شاید .. شاید دوباره ببوسمت "
متعجب به پسر نگاهی کرد . با صورت جدی و چشم های کمی خمارش هیچ شوخی ای توی تن صداش نبود پس دست از تقلا برداشت و اجازه داد پسر حرف هاش رو بزنه .
لینو پرسید :" یعنی اینقدر از بوسیدن من متنفری ؟" و خنده ی تلخی سر داد .
این دفعه با لحنی ناراحت لب زد :" نترس دیگه نمیبوسمت هیچوقت .. پس .."
دستش رو برداشته چند قدمی عقب رفت و و دلخور گفت :" پس .... فقط بیا همه چیز رو از یاد ببریم و .."
که حرفش با نشستن لب های هان روی لب هاش ماسید ...
توی ذهن هر دو اکو شد
" اون من رو بوسید !"
" من اون رو بوسیدم !"به ثانیه نکشیده جیسونگ با ترس از پسر جدا شد و صورتش رو پوشونده بدو بدو به سمت اتاقی رفت و در رو بست ، لینو رو همونطور که مجسمه شده بود ول کرد .
باور نمیکرد که جیسونگ اون رو بوسیده باشه ... سرش به طرف اتاق پسر چرخید و اروم به طرفش رفت . جلوی اتاق ایستاده چند تقه ای به در زد . جوابی نبود !
اهی کشید و همونجا پشت به در نشست و سرش رو تکیه داد . با لحن نرمی توضیح داد :" فلیکس از هیونجین خوشش میاد ... امشب وقتی ما ازشون جدا شدیم انگار فلیکس بهش گفته ولی هیونجین قبولش نکرده .. میدونم حالا شاید خشمگین بشی و خیلی چیز ها ولی من درکش میکنم ... "
چشم هاش رو بست و حرف های دلش رو زد :" میترسه .. هیونجین توی اون لحظه ای که فلیکس بهش گفته دوستت دارم ترسیده مطمئنم .. چون .. حتما فکر کرده که از من خوشش میاد یا یه علاقه ساده ؟ منم ازش خوشم میاد ؟ اره ؟ صددرصد ؟ نمیدونم .. اگه .. اگه .. قراره بره چرا باید جلوش مانعی باشم ؟ پس همون بهتر که نه بگم .. هیونجین اینا رو فکر کرده و اون شجاعت و بخشندگی ای که من نداشتم رو به فلیکس خرج کرده .. نخواسته توی گوشه ی ذهنش یه عشق و علاقه ای بمونه بعد رفتنش .. "
حس کرد فردی هم به پشت در تکیه داد و زمزمه ارومش به گوش رسید :" اون یک احمقه که همچین فکر هایی میکنه !"
الان با اون بود یا هیونجین ؟
جیسونگ :" ما نمیتونم اینجا بمونیم برای اینکه فلیکس واقعا درد میکشه چون ضعیفه !"
کلیک در به صدا اومد و لینو برای اینکه نیوفته به جلو خم شد . در باز و لینو با هان روی زمین نشسته و پتویی رو دورش کشیده مواجه شد .
جیسونگ لبخندی زد و گفت :" ولی میتونم قوی ترش بکنم تا دیگه دردی نکشه پس اون وقت .. میتونیم بمونیم !"
مصاحبه :
* پلی کردن اهنگ ملایم
* کم کردن نور های خونه
* نگاه قایمکی از ته راهرو
رز : هه خوشحالم که سر عقل اومدی جیسونگا !
* کشیدن بیشتر ملافه رو خودش
رز : من دیگه برم بخوابم مرغ های عاشق .
* حین رفتن به اتاق
رز : بينندگان عزیز تا پارت بعد ...
YOU ARE READING
𝐿𝑖𝑡𝑡𝑙𝑒 𝑀𝑤𝑜
Fanfictionکاپل اصلی : هیونلیکس (هیونجین و فلیکس) کاپل فرعی : مینسونگ ژانر : عاشقانه ، فلاف ، هیبرید ، کمدی ، زندگی روزمره ( دارای اسمات ) موضوع : هیونجین فردی که زندگیه عادی ای داره در راه برگشت به خونه با گربه ای برخورد میکنه ولی وقتی اون رو میاره خونه...