Writer's pov :
سکوت مرگبار که میگن باید این باشه . اون خونه توی سکوت مطلقی فرو رفته بود و فقط چند دقیقه یکبار صدای جابه جایی بشقاب و همزدن چیزی می اومد .
هیونجین توی اشپزخونه در حال هم زدن تخم مرغ ها بود . بدون هیچ حرف درگیر کارش بود . در این طرف پشت جزیره ی اشپزخونه سه فرد بی صدا فقط به هم دیگه نگاه میکردند .
بزارید قضیه رو براتون روشن کنم .
دیشب هیونجین کمی دیرتر از ساعت 3 به خونه اومد . وقتی لینو برای اب خوردن به پایین رفت اون رو روی مبل با لباس بیرون خوابیده دید بیدارش کرده گفته بود به اتاقش بره و اون بدون هیچ حرفی رفته بود .
بنگ چان هم صبح به خونه رسید ولی با دیدن اوضاع بد و نگاه های هان که بهش میفهموند قضیه از چه قراره ، از گفتن اطلاعاتی که دیشب از دوستش گرفته امتناع کرد .
لینو و هان ؟ خب اونا یه جورایی توی رابطه بودن ! مگه نه ؟.. لینو اعتراف کرده ، رد شده بود . بعدش هان اون رو بوسیده فرار کرده بود ، در اخر حرفی از موندن زد اما هیچکدوم به طور دقیق و روشن با هم راجب قرار گذاشتن حرف نزده بودند و حالا یه جورایی بینشون عجیب بود .
در این طرف فلیکس هنوز پایین نیومده بود . ساعت نزدیک های 10:30 داشت میشد و اینکه از دیشب صورت فلیکس رو ندیده و نمیدونه در چه حال اعصاب هیونجین رو خط مینداخت . کمی عصبی چاپستیک ها رو به سینک ول کرده طرف ماهیتابه رفت و اروم مایع زرد رنگ رو توش ریخت .
عقب کشیده دست هاش رو شست .اون 3 تا نمیدونستند چطوری سر صحبت رو باز کنند . فقط ساکت به کارهای مرد چشم دوخته بودند که صدای اشنایی اون ها رو از خلع ذهنشون بیرون اورد .
فلیکس :" صبح بخیر !"
با صدای پر انرژی گفته صندلی کنار چان رو کشید و نشست . همگی متجب ، با این حالت فلیکس جا خوردند .
گربه دوباره لبخندی زد و گفت :" امم بوی خوبی میاد !"
ایندفعه به هیونجین نگاه کرد و پرسید :" چیه ؟ "
هیونجین چون انتظار نداشت بعد صحبت توی شهربازی نگاهی به صورتش بکنه ، حالا با مخاطب قرار داده شدنش شوکه گفت :" چی ؟"
فلیکس پلکی زد و جواب داد :" پرسیدم چیه ؟ صبحونه ؟"
باهاش حرف میزد ؟ چرا مگه اون دیروز گریه کنان ازش دور نشد ؟ مگه بدو بدو ترکش نکرد ؟ مگه تا همین یه دقیقه پیش از اتاقش خارج نمیشد و قهر نبود ؟ چرا داشت باهاش مثل اینکه اتفاقی نیوفتاد حرف میزد ؟ یادش رفته بود ؟
فلیکس دوباره با بی جواب موندن کمی اخم کرد و به طرف جیسونگ گفت :" انگار هیونجین ذهنش مشغوله ! چطوری هانا ؟"
هیونجین ؟ اون هیونجینی صداش نزده بود ! پس حدسش درست بود ازش دلخور بود !
جیسونگ که دیگه بیشتر از این تعجب نمیکرد با صدای بالا رفته ای جواب داد :" من چطورم ؟؟؟"
YOU ARE READING
𝐿𝑖𝑡𝑡𝑙𝑒 𝑀𝑤𝑜
Fanfictionکاپل اصلی : هیونلیکس (هیونجین و فلیکس) کاپل فرعی : مینسونگ ژانر : عاشقانه ، فلاف ، هیبرید ، کمدی ، زندگی روزمره ( دارای اسمات ) موضوع : هیونجین فردی که زندگیه عادی ای داره در راه برگشت به خونه با گربه ای برخورد میکنه ولی وقتی اون رو میاره خونه...