part 17

400 36 48
                                    

Writer's pov  :

سکوت مرگبار که میگن باید این باشه . اون خونه توی سکوت مطلقی فرو رفته بود و فقط چند دقیقه یکبار صدای جابه جایی بشقاب و همزدن چیزی می اومد .

هیونجین توی اشپزخونه در حال هم زدن تخم مرغ ها بود . بدون هیچ حرف درگیر کارش بود . در این طرف پشت جزیره ی اشپزخونه سه فرد بی صدا فقط به هم دیگه نگاه میکردند .

بزارید قضیه رو براتون روشن کنم .

دیشب هیونجین کمی دیرتر از ساعت 3 به خونه اومد . وقتی لینو برای اب خوردن به پایین رفت اون رو روی مبل با لباس بیرون خوابیده دید بیدارش کرده گفته بود به اتاقش بره و اون بدون هیچ حرفی رفته بود .

بنگ چان هم صبح به خونه رسید ولی با دیدن اوضاع بد و نگاه های هان که بهش میفهموند قضیه از چه قراره ، از گفتن اطلاعاتی که دیشب از دوستش گرفته امتناع کرد .

لینو و هان ؟ خب اونا یه جورایی توی رابطه بودن ! مگه نه ؟.. لینو اعتراف کرده ، رد شده بود . بعدش هان اون رو بوسیده فرار کرده بود ، در اخر حرفی از موندن زد اما هیچکدوم به طور دقیق و روشن با هم راجب قرار گذاشتن حرف نزده بودند و حالا یه جورایی بینشون عجیب بود .

در این طرف فلیکس هنوز پایین نیومده بود . ساعت نزدیک های 10:30 داشت میشد و اینکه از دیشب صورت فلیکس رو ندیده و نمیدونه در چه حال اعصاب هیونجین رو خط مینداخت . کمی عصبی چاپستیک ها رو به سینک ول کرده طرف ماهیتابه رفت و اروم مایع زرد رنگ رو توش ریخت .
عقب کشیده دست هاش رو شست .

اون 3 تا نمیدونستند چطوری سر صحبت رو باز کنند . فقط ساکت به کارهای مرد چشم دوخته بودند که صدای اشنایی اون ها رو از خلع ذهنشون بیرون اورد .

فلیکس :" صبح بخیر !"

با صدای پر انرژی گفته صندلی کنار چان رو کشید و نشست . همگی متجب ، با این حالت فلیکس جا خوردند .

گربه دوباره لبخندی زد و گفت :" امم بوی خوبی میاد !"

ایندفعه به هیونجین نگاه کرد و پرسید :" چیه ؟ "

هیونجین چون انتظار نداشت بعد صحبت توی شهربازی نگاهی به صورتش بکنه ، حالا با مخاطب قرار داده شدنش شوکه گفت :" چی ؟"

فلیکس پلکی زد و جواب داد :" پرسیدم چیه ؟ صبحونه ؟"

باهاش حرف میزد ؟ چرا مگه اون دیروز گریه کنان ازش دور نشد ؟ مگه بدو بدو ترکش نکرد ؟ مگه تا همین یه دقیقه پیش از اتاقش خارج نمیشد و قهر نبود ؟ چرا داشت باهاش مثل اینکه اتفاقی نیوفتاد حرف میزد ؟ یادش رفته بود ؟

فلیکس دوباره با بی جواب موندن کمی اخم کرد و به طرف جیسونگ گفت :" انگار هیونجین ذهنش مشغوله ! چطوری هانا ؟"

هیونجین ؟ اون هیونجینی صداش نزده بود ! پس حدسش درست بود ازش دلخور بود !

جیسونگ که دیگه بیشتر از این تعجب نمیکرد با صدای بالا رفته ای جواب داد :" من چطورم ؟؟؟"

𝐿𝑖𝑡𝑡𝑙𝑒 𝑀𝑤𝑜 Where stories live. Discover now