PART5

38 13 2
                                    

_________

صبح با صدای شکستن بشقابی از طبقه پایین
از خواب پریدم.

سریع به طبقه پایین رفتم و سوهیوک رو دیدم.
برای لحظه‌ای فراموش کرده بودم که شب گذشته تو خونه‌ ام مونده بود.‌.


به دلیلی که نمیدونم ، شب قبل نخواسته بود تو یه اتاق بخوابیم، من هم مشکلی با خواسته‌ اش نداشتم و بهش اجازه دادم تو اتاق مهمون طبقه پایین بخوابه

وقتی فهمید که من رو از خواب بیدار کرده،
با حیرت به من نگاه کرد و مدتی در همون حال موند. انگار که منتظر یه واکنش خاصی از من بود.

"داشتی چیکار میکردی؟"

پرسیدم و اون طوری که دست و پاش رو گم کرده باشه جواب داد:

"خب، میدونی که تو فیلم‌ ها وقتی صاحبخونه از خواب بیدار میشه، معمولا صبحونه‌ رو حاضر روی میز میبینه"

خیلی خب، من قاتل نیستم
اما اگه سوهیوک بخواد اینطوری به خنگ بازی هاش ادامه بده، قطعا قاتل میشم.

"معمولا این مهمونه که وقتی بیدار میشه، صبحونه رو حاضر روی میز میبینه."

"خب این رو به عنوان عذرخواهی بابت کاری که دیشب کردم در نظر بگیر."

"فکر نمیکنم بتونی آشپزی کنی"

"منظورت چیه؟"

گفت و به پشت سرش نگاه کرد تا دودی که از تابه بلند میشد رو ببینه.

درسته ، اون علاوه بر شکستن بشقاب تخم‌مرغ‌ها رو هم سوزونده بود

آتیش رو سریع خاموش کرد و تخم‌مرغ‌ها رو توی سطل زباله انداخت، و در حالی که سعی میکرد آشپزخونه رو تمیز کنه لب زد:

"تو حواس منو پرت کردی! اگه این کارو نمیکردی، الان تخم‌مرغ‌ها جلوی تو رو میز بود!"

نمیخواستم بیشتر از این‌ بزنم تو ذوقش
،چون به هر حال قصد اون خوشحال کردن من بود، به همین خاطر نفسم رو با صدا بیرون دادم و گفتم:

"اشکالی نداره... به هر حال امروز میخوام برم بیرون و وسایل جدیدی برای اتاقی که توش بودی و اتاق خودم بخرم. دوست داری همراهم بیای؟"

"حتما!"

به نظر میرسید که خیلی برای بیرون رفتن هیجان‌زده بود، من هم به ذوقش خندیدم و بعد عوض کردن لباسام هر دومون از خونه بیرون زدیم.

00:00 | SooshiWhere stories live. Discover now