PART10

37 13 2
                                    

__________

سوهیوک

"هوووف آب خیلی خنک بود ولی حموم حسابی چسبیید!" با لبخند پرنگی گفتم و در حالی که موهای خیسم رو خشک میکردم.

سرم رو یهو بالا گرفتم
و دیدم که کسی نیست..

متعجب ابروهام رو در هم کشیدم و به تخت نزدیک شدم، پس سونیونگ کجا غیبش زد یهو؟

"سونیونگ؟"

اطراف اتاق رو گشتم و بعد احتمال دادم که شاید تشنش شده باشه و به آشپزخانه رفته‌‌.
اما همینکه روی لبه‌ ی تخت نشستم، نگاهم به اون کاغذهای پراکنده زیر تخت افتاد‌‌..

اینا دیگه چی بودن؟
متعجب کاغذ ها رو بین دستام گرفتم
و بعد از خوندن تمام اونها..تازه فهمیدم تو چه مشکل بزرگی افتادم
سونیونگ...

اون نامه ها رو رمزگشایی کرده!!


~~~~

سونیونگ


بعد خوندن پیام‌ها و کمی فکر کردن،
میتونستم بفهمم که سوهیوک اون ها رو نوشته،
چرا زمانی که اون همراهم نیست باید یه قتل رخ میداد؟

اما اون من رو نجات داد... چرا کسی که ده‌ها نفر رو میکشه، باید یه نفر رو نجات بده؟

حتی تعداد جرم‌ها از بیست تا هم گذشته...

بعدشم، اگه تونستم این معما رو اینقدر راحت حل کنم، پس چرا پلیس تا الان نتونسته؟

چرا باید الان و بعد از اینکه با اون خوابیدیم و بهش دلبستم بفهمم که اون یه قاتله؟

چرا باید اون قاتل باشه؟!

حتی اثاث هایی که من و اون با هم انتخاب کردیم هم رسید.

حالا هم داره بهم زنگ میزنه..
اون احمق واقعا فکر کرده بعد از دروغ هایی که بهم گفت قراره جوابش رو بدم؟

بره به جهنم!
جوابش رو نمیدم و نخواهم داد.

گوشیم رو خاموش کردم، در حالی که سوار مترو شده بودم، بدون اینکه بدونم کجا قراره برم.‌.

من حتی دوست هم ندارم که به اون پناه ببرم.
فقط روح ونوو رو دارم که برای مدتی ظاهر میشه و بعد دوباره غیبش میزنه.

"بهت گفتم که از اون فاصله بگیر"

ونوو گفت..
و من بدون اهمیت دادن به اون از مترو پیاده شدم و همراه کوله پشتیم به سمت یه پارک خلوت حرکت کردم..

00:00 | SooshiWhere stories live. Discover now