Italy 21 : 05 rome
تهیونگ توی خلوت خودش شنا میکرد و از گرمای اب لذت میبرد
کمی بعد به قسمت پر عمق رفت
از بچگی شنا کردنو دوست داشت و مادرش مربی های خیلی خوبی رو از کشور های مختلفی براش گرفت و بخاطر علاقش شنا کردن رو بلد بود
به کف استخر رفت و بعد خواست بیاد روی سطح اب که دوباره اون اتفاق افتاد !
پاهاش گرفته بود و هرکاری میکرد نمیتونست تکون بخوره
کم کم داشت نفس کم میاورد اما یک نفر اونو نجات داد
ولی تهیونگ بیهوش شد و نفهمید اون شخص کی بودچند دقیقه بعد توی اتاقش روی تخت چشم هاشو باز کرد
همچی یکدفعه به ذهنش حجوم اورد و باعث اخم کردن تهیونگ شد
دومین بار بود که این اتفاق میوفتاد
یکبار توی بچگیش و یکبار دیگه الان
بیخیال فکر کردن شد و با تکون دادن بدن کوفتش از تخت بلند شد و به سمت حموم رفت
دوش کوتاهی گرفت و بعد لباس ساتن راحتی که شامل شرت و کراپ بود پوشید
به سمت تختش رفت و خودشو پرت کرد روش
حوصله نداشت
حوصله نداشت توی این سن توی کشوری که ازش متنفره از باند مراقبت کنه
بعضی موقع این فکر به سراغش میومد که سهامشو به تهیون بده و خودش برگرده سئول ولی از اون عوضی هرکاری ساختست
درسته از پدرش متنفر بود ولی منکر تلاش هایی که پدرش برای باند کرد نمیشد
یادش نمیرفت چه شب هایی با لباس های خونی وارد عمارت میشد و مادرش جلوی چشم هاشو میگرفت تا اون صحنه رو نبینه
پدر مادرش عاشق هم بودن هردو !
ولی مادرش دیگه نتونست این حجم از استرس رو تحمل کنه و طلاق گرفت
یادش نمیرفت که تهیون اون شب نحث با چاقو توی خواب به مادرش حمله کرد چون فکر میکرد باند رو پدرش بعدا به مادرش میسپره
الان میفهمید چرا تهیون مارکو رو دوست داشت
هردو تشنه خون بودن و فقط و فقط به قدرت فکر میکردن
پدرش هیچوقت به تهیون اعتماد نکرد و فقط تظاهر به دوست داشتن تهیون میکرد و بخاطر همین بعد از مرگش باند رو به تهیونگ سپرد
توی ناز و نعمت بزرگ شده بود و هرچیزی که میخواست رو چه با گریه چه با داد و هر روش دیگه ای بدست میاورد
نمیذاشت !
نمیذاشت باند دست تهیون بیوفته و همه رو بدبخت کنه !
از جیمین یکسری حرف ها شنیده بود و الان به شدت کنجکاو بود پس لباساشو با بافت کرمی و شلوار جذب زغالی عوض کرد و موهای فندقی خیسش رو روی پیشونیش رها کرد
از بچگی مادرش عاشق چشم های فندقی بود و بهش میگفت وقتی بزرگ شدی موهات رو فندقی کن
و تهیونگ هم به حرفش گوش داد و الان مثل الاهه شده بود
قد نسبتا بلندی داشت و پاها و دست های کشیدش زیباترش میکردند
مثل همیشه بوسه ای برای خودش توی اینه فرستاد و بعد از برداشتن گوشیش از اتاق خارج شد
توی اخرین طبقه برج یعنی بالا پشت بوم فضایی ازاد با صندلی های گرون قیمت کرمی داشت و ساکنین برج و اعضای باند شب هارو بیشتر توی این قسمت میگذروندن
جالب این بود که فقط نوشیدنی سرو میشد و غذایی توی منو نبود
صندلی ای دور از جمعیت انتخاب کرد و روش نشست
زودتر از جیمین اومد تا کمی گوشیش و فضای مجازی رو چک کنه
درحال ور رفتن با گوشیش بود که جیمین روی صندلی مقابلش نشست
گوشیش رو کنار گذاشت و توی چشم های عسلی جیمین زل زد
- خب؟
تهیونگ پرسید و جیمین نفس عمیقی کشید و شروع کرد به تعریف کردن ماجرا
تهیونگ که اصلا متعجب نشده بود ابرویی بالا انداخت و کمی از شراب chianit خورد
- در هر صورت تهش همین بود
یونگی بدون تو نمیتونه زندگی کنه و توهم بدون اون نمیتونی زندگی کنی
تنها تفاوتتون اینه که طاقت یونگی کمتر از توعه البته فقط برای تو طاقتش کمه
جیمین موهاشو با کلافگی عقب فرستاد
- چیکار کنم؟
تهیونگ پوکر فیس بهش زل زد
- چیو چیکار کنی؟
جیمین شونشو بالا انداخت و جواب داد
- نمیدونم استرس دارم
تهیونگ دستشو تو هوا تکون داد و گفت
- چرت نگو
هردو از هوای ازاد لذت میبردن و از شرابشون میخوردن
یکی از زیر دست های تهیونگ که سالها برای باند کار میکرد سمتش اومد
تهیونگ لبخندی زد و گفت
-چیزی شده دلام؟
دلام سرشو نزدیک به گوش تهیونگ کرد و زمزمه کرد
- کانتینر هایی که قرار بود از امریکا براتون برسه دزدیده شدن
لبخند تهیونگ با این حرف محو شد پوزخندی زد و با خونسردی کافه رو ترک کرد
به سمت اتاقش رفت و باتومی که خیلی سال پیش وقتی توی باند بود ازش استفاده میکرد رو برداشت
زیر لباسش زد و با ارامش به سمت اتاق تهیون رفت
در زد و بعد از یک دقیقه در باز شد و تهیون با تعجب به تهیونگ نگاه میکرد
حق هم داشت توی این چند سال حتی یکبار هم تهیونگ نرفته بود در اتاقش
دستشو اروم به سمت پیراهنش برد و باتوم رو گرفت و محکم توی سر تهیون زد
تهیون داد بلندی کشید و روی زمین افتاد
خون روی پیشونیش سرازیر شده بود و سرگیجه به سراغش اومده بود
روی زمین خوابید و محکم سرشو گرفت
تهیونگ با پوزخند جلوی تهیون نشست و گفت
- چند بار بهت گفتم توی کار هام دخالت نکن هوم؟
تهیون خودشو نباخت و گفت
- درباره چی حرف می.....
تهیونگ اخمی کرد و وسط حرفش پرید
- وقتی حرف میزنم دهنتو ببند و خوب گوش کن
اخمش از بین رفت و دوباره با پوزخند ادامه داد
- تو از مارکو دست کشیده باشی؟
خنده بلندی کرد
- هرکی رو با دوروییت بتونی گول بزنی منو نمیتونی
با نفرت به چشم های مشکی تهیون زل زد و شروع کرد به داد زدن
- با اون مارکو حرومزاده تر از خودت ریختی روهم منو دوباره برگردونی سئول برینی توی باند؟ هاااا؟
به بادیگارد هایی که بیرون از اتاق به نمایش روبروشون خیره بودن اشاره کرد
- اینا خون بابام رو توی رگاشون ندارن ولی به تک تکشون اعتماد دارم
انگشتشو محکم به سینه تهیون کوبید و داد زد
- ولی به توی حرومی اعتماد ندارم
کی میخواست مامانو بکشه هاااا
کی میخواست برادرشو زنده به گور کنه
خنده بلندی کرد و گفت
- یادته توی حیاط پشتی عمارت قبر کنده بودی منو زنده زنده بکشی؟
تهیون سکوت کرد
تهیونگ اخمی کرد و دوباره داد زد
- یادته؟
تهیون با صدای خشداری زمزمزه کرد
- یادمه
تهیونگ لبخندی زد و کفت
- معلومه که یادته قاتل ها میدونن کیارو کشتن
چونه تهیون محکم بین انگشت هاش گرفت و گفت
- من زندم تهیون ! و تا وقتی من زندم ارزوی دست زدن به اموال باند توی دلت میمونه
چونشو محکم پس زد و به سمت در رفت
قبل از اینکه از اون اتاق خارج بشه لب زد
- کاری میکنم التماس کنی جونگمین زنده شه
و بعد با پوزخند به سمت اسانسور رفت
تهیون با اعصبانیت رو به بادیگارد ها داد زد
- به چی نگاه میکنید؟ به کارتون برسیدItaly 22 : 56 rome
به سمت جیمین رفت و گفت
- ماریجوانا هارو بسته بندی کن و بعد برای روسی ها بفرست
نمیخوام هیچ مشکلی پیش بیاد
جیمین سری تکون داد و بعد از وارد کردن چیزی توی ایپد رو به تهیونگ گفت
- نمیخوای با این جئون حرف بزنی؟ در هر صورت اونم سهم خودشو توی این باند داره
تهیونگ ابروهاشو بالا انداخت و گفت
- اوهوم برنامشو اوکی میکنم
جیمین سری تکون داد و بعد به سمت اتاقش رفت
خسته بود امروز درگیر کارهای کانتینر ها بود
به سمت اتاقش رفت و بعد از وارد کردن رمز مستقیم به سمت حموم رفت
دوش کوتاهی گرفت و بعد لباس ست ساتن شرت و کراپ مشکیش رو پوشید
موهاش خیس بود و حوصله خشک کردنشون رو نداشت پس به سمت میزش رفت تا کار های باند رو راست و ریست کنه
چند دقیقه بعد صدای در اومد
اگر تهیونگ بود رمز رو میزد و وارد میشد پس تهیونگ نیست
عینکشو دراورد و به سمت در رفت و بازش کرد
کسی رو دید که انتظارش رو نداشت
مین یونگی !
جیمین کنار رفت و یونگی به سمت مبل سفیدی که وسط اتاق بود رفت و روش نشست
پیراهن مشکی که استین هاشو بالا زده بود و دکمه اولش باز بود رو همراه با شلوار پارچه ای مشکی پوشیده بود
و خب جیمین گرمش شده بود !
به سمت اشپز خونه رفت و ابی برای خودش ریخت و خورد
خواست برگرده که دستی دور کمرش حلقه شد
یونگی سرشو داخل گردن عسلش کرد و عطرشو وارد ریه هاش کرد
اروم برش گردوند و به اپن پشتش تکیه داد
دستاشو دو طرف عسلش گذاشت و روی صورتش خم شد
در سکوت به اون دوتا چشم ها که خداش بودن زل زد
نگاهش سمت لب هاش رفتن
اروم لمسشون کرد و خواست ببوستشون که جیمین سرشو به طرف مخالف چرخوند
چونه شیرینش رو گرفت و به حالت اول برگردوند
بوسه ای روی گونه هاش گذاشت و بعد به اون دو تیکه گوشت خوشمزه حمله کرد
نفس کم اوردن و از هم جدا شدن
به سمت گردنش رفت به ارومی بوسه هاشو روی گردن عسلش میذاشت و خوب کبودشون میکرد ناله های جیمین از زیر لب هاش در میرفتن
نگاهی به شاهکارش انداخت
جیمین تمام و کمال مال خودش بود فقط و فقط خودش
گونه های جیمین رنگ گرفته بودن و مثل گنجشک نفس میکشید
بوسه های ارومشو روی صورت عسلش میذاشت
- بگو مال منی عسل
جیمین با صدای خیلی کمی لب زد
- مال ....اهه.... توام.....هوم
یونگی پوزخند رضایت بخشی زد
- معلومه که مال منی عسل ... فقط و فقط من
اخلاق یونگی همین بود
دست روی نقط ضعف جیمین یعنی گردنش میذاشت و جواب های دلخواهشو میگرفت
- از کی فرار میکردی عسل هوم؟
لب هاشو گاز گرفت تا ناله هاش از زیر لبش فرار نکنن
- ت....تو
پوزخندی زد و گفت
- که اینطور
بند کراپ عسلشو کنار زد و اون تیکه پارچه مزاحم رو روی زمین پرت کرد
"و امشب شب طولانی ای بود ":::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
۱۶۲۰ کلمه《 او را بوسیدی و یاد من افتادی ؛ ما هر سه بازنده ایم 》
YOU ARE READING
♡ BELLA♡
Fanfictionمرگ کیم جونگمین خبر بزرگی بود و قطعا خوشحالی ها و ناراحتی های خودشو داشت کیم تهیونگ ! ته تغاری خانواده کیم کسی که همه فکر میکردن بعد از مرگ کیم جونگمین توی سئول بمونه ولی برگشت ایتالیا ! جئون جونگ کوک ! دارنده بیشترین سهام از باند black snake و کسی...