زمان گذشته بعد از فوت مادر لی مین هو:
دست های کوچک و بی قرارش رو روی پاهاش قرار داد و با چهره ای بی احساس به زنی با رپوش سفید که روبه رویش بود، خیره شد.
زن که یک روان شناس بود، کمرش رو از تکیه صندلیاش جدا کرد و به سمت مینهو خم شد و دستاش رو روی میز قرار داد._ هنوز نمیخوای با من صحبت کنی؟ نظرت چیه که...
از داخل کشو یک دفتر به همراه چند مداد رنگی و مداد شمعی درآورد و جلوی مینهو روی میز گذاشت.
_ برای من چیزی که بیشتر از همه دوست داری رو نقاشی کنی؟
مینهو به سکوتش ادامه داد و نگاهش بین رنگ ها چرخید و بعد از کمی مکث، مداد شمعی برداشت و کاغذ های سفید رو غرق طرح و رنگ کرد.
دکتر با دقت به تمام رنگ ها و نوع کشیدن خط ها و شکل ها دقت کرد.
مینهو آدم هارو سیاه میکشید و از رنگهای گرم و خشن مثلقرمز استفاده میکرد.
هیچ خونه یا گل و خورشیدی توی طرح ها نبود.
زن عینکش رو روی چشمانش گذاشت و توی پرونده مینهو چیزی نوشت.
" این بیمار مبتلا به افسردگی و پی تی اس دی است و با استفاده از نقاشی، تراپی و درمان دارویی رو برای لو توصیه میکنم. "اختلال اضطراب پس از سانحه :PTSD
خودکار رو روی میز گذاشت و با چهره ای غمگین به چهره پسر بچه ای بدون احساس، خیره شد.
°°°°°°°°°
ادامه صحنه آخر قسمت قبلی از دید مینهو:
جیسونگ: تو قاتلی...
مینهو در یک ثانیه چهره اش خالی از احساس شد.
انگار چهره جیسونگ براش کم کم خاکستری شد.
نگاه تیره و تارش رو به پسر مقابلش داد و با لحن آروم و بی حسی لب زد.مینهو: آهان... باید زودتر بهم میگفتی که این موضوع ذهنتو درگیر کرده.
جیسونگ چند قدم به مینهو نزدیک شد و نگران لب زد.
جیسونگ: خب الان بهم بگو... تو آدم کشتی؟
مینهو سرش رو کمی کج کرد و با همون لحن سرد لب زد.
مینهو: اینطور به نظر میاد.
جیسونگ بدنش یخ کرد و عرق سردی روی پیشونیش نشست.
برای چند ثانیه قلبش ایستاد و با ناباوری به مینهو نگاه کرد.
این نمیتونست حقیقت داشته باشه... اون... اون واقعا قاتل بود؟!
لرزشی توی صورتش به وجود اومد و با چشمای گرد شده لب زد.
ESTÁS LEYENDO
A Shoulder To Cry On | Minsung
Novela Juvenil✼~ A Shoulder To Cry On 🏹 خلاصه داستان : هان جیسونگ در رشته تیراندازی مهارت داره و تمام وقتش رو صرف تمرین کردن میکنه و همین باعث شده کمی آروم و بدون رفیق باشه. حالا از اونجایی که خیلی خیلی خوش شانسِ، وقتی میره بهداری درگیر ماجرای لاس زدن دوتا پسر...