جیسونگ با قدم های آهسته از کنار پدرش که روی کاناپه خوابیده بود، رد شد و به سمت اتاقش رفت.
بدن خسته اش رو روی تخت انداخت و به سقف خیره شد.
تمام اتفاقات از جلوی چشماش گذشت و نفس عمیقی کشید.
دستاش رو کنار بدنش روی تشک رها کرد و به تک تک ثانیه هایی که کنار مینهو بود فکر کرد.
با بلند شدن صدای زنگ موبایل، کمی از جاش بلند شد و اسم مینهو روی موبایل به چشماش خورد.
فورا تماس رو پاسخ داد و با صدای آرومی زمزمه کرد.+ الو...
_ بیدارت کردم؟
+ نه بیدار بودم...
_ چرا انقدر آروم حرف میزنی؟
+ پدرم خوابه
_ اوه... فقط میخواستم ازت تشکر کنم...
جیسونگ گونه هاش رنگی گرفت و لب هاش بهم دوخته شد.
_ صدامو داری؟
+ اوهوم...
مینهو آروم خندید و صداش از همیشه بیشتر برای جیسونگ جذاب بود.
_ بابت همچی ممنون... اینکه منو بردی پیش دکتر، اینکه برام تیشرت خریدی، ابرهای آسمون رو نشونم دادی...
مینهو نفس عمیقی کشید و ادامه داد.
_ بابت همه اینا ازت ممنونم.
جیسونگ لبخند شیرینی روی لب هاش نشست و دستاش از استرس کمی یخ کرد.
+ من... من فقط نگرانت بودم. لطفا با احتیاط راه برو که دوباره زمین نخوری... و داروهاتم به موقع مصرف کن...
مینهو بار دیگه خندید و ضربان قلب جیسونگ بالاتر رفت.
_ چشم سرورم هرچی شما بگید.
جیسونگ هم خنده ای کرد و در آخر به اجبار مجبور به خداحافظی شدن.
_ فکر کنم باید قطع کنیم.
+ اوم باشه...
_ پس شبت بخیر تا صبح.
+ شبت بخیر تا صبح.
با لبخندی که روی لب هاش بود تماس رو قطع کرد و موبایل رو به قلبش فشار داد.
این حس لعنتی دقیقا چیبود که داشت هر لحظه عمیق تر میشد؟°°°°°°°°°°
دستاش رو توی جیبهای شلوارش برد و به سنگ ریز جلوی پاهاش نگاه کرد.
با پای راستش سنگ رو به گوشه ای از خیابون پرتاب کرد و نگاه منتظرش رو به خونه ی سونگمین دوخت.
بالاخره در خونه باز شد و سونگمین از حیاط خارج شد.
بعد از بستن در آهنی حیاط، با بنگ چان چشم تو چشم شد.
توی یک ثانیه چهره سونگمین بی احساس شد و ابروهاش توی هم گره خوردن.
با گام های بلند به بنگ چان نزدیک شد و بدون ذره ای نگاه از کنارش گذشت.
بنگ چان سریع دستش رو از جیبش درآورد و دور مچ سونگمین قفل کرد.
KAMU SEDANG MEMBACA
A Shoulder To Cry On | Minsung
Fiksi Remaja✼~ A Shoulder To Cry On 🏹 خلاصه داستان : هان جیسونگ در رشته تیراندازی مهارت داره و تمام وقتش رو صرف تمرین کردن میکنه و همین باعث شده کمی آروم و بدون رفیق باشه. حالا از اونجایی که خیلی خیلی خوش شانسِ، وقتی میره بهداری درگیر ماجرای لاس زدن دوتا پسر...