let me kiss you🥭

329 108 271
                                    

شرط آپ پارت بعد:
75 vote
110 comment

چان تا چند لحظه‌ی اول نمی‌تونست هضم کنه چه اتفاقی داره میفته پس اجازه داد که پسر کوچک‌تر اون رو به اتاق بکشه. وقتی که مینهو در حال کشتی گرفتن با دوستش بود تا بتونه اون رو از اتاق بیرون بندازه، یه گوشه ایستاد و بهشون خیره موند. در آخر هم یه لبخند کوچیک به پسری که با چشم‌های گرد شده به دو سمت چهارچوب در چنگ زده بود تا هرجوری شده بتونه توی اتاق بمونه زد و با بسته شدن در، براش دست تکون داد.

مینهو در رو قفل کرد و بهش تکیه زد و بعد از نفس عمیقی، اجازه داد لبخند کوچیکی روی لبش بشینه. بدون توجه به مشت‌هایی که به در کوبیده می‌شدن و نوای "هیونگ بذار با چان حرف بزنم" و "هیونگ بذار باهات حرف بزنم" دست پسر بزرگ‌تر رو گرفت و اون رو به سمت تخت کشید. با فشار کوچیکی مجبورش کرد لبه‌ی تخت بشینه و خودش روی زمین زانو زد.

لب‌هاش رو با زبون تر کرد و بعد از نفس عمیقی، هر دو دست چان رو بین انگشت‌هاش گرفت و فشار کمی بهشون داد. توی چشم‌هاش زل زد و آهسته زمزمه کرد:
"من به خوبی می‌دونم که این شایعات در موردت راست نیستن"
پسر بزرگ‌تر معذب شده و دلش می‌خواست دست‌هاش رو از بین انگشت‌های مینهو بیرون بکشه اما نتونست. این بحث رو دوست نداشت. فرقی نمی‌کرد کجا در موردش صحبت بشه، به هیچ وجه دوست نداشت توش شرکت کنه و ترجیح می‌داد که فرار کنه.

"ببین پسرم..."
شست‌هایی پشت دستش رو نوازش کردن و مجبورش کردن دوباره به چشم‌های مینهو نگاه کنه
"من مطمئنم تقصیر تو نبوده... و این یه اطمینان توخالی و صرفا به خاطر اینکه فنت هستم نیست. راستش رو بگم؟ اون اوایل، به محض اینکه خبر اومد، دلم می‌خواست کنسلت کنم. منم باور کرده بودم. اما... آخه بنگ چان و استاک کردن؟ این حقیقت که خودت یه مدت استاک می‌شدی و چقدر سرش اذیت شدی خورد توی صورتم... و راستش... حرف‌های اون دختره واقعا غیرمنطقی بود"

قلب چان بعد از شنیدن اینکه پسر کوچک‌تر اون حرف‌ها رو، هرچند برای مدتی کوتاه، باور کرده درد گرفت. دست‌های مینهو رو کمی فشار داد و به جلو خم شد تا بتونه محکم روی بی‌گناهی خودش بایسته و به پسر کوچک‌تر ثابت کنه که کار خودش نبوده
"من نبودم! واقعا می‌گم! اون..."
آه کشید و سعی کرد خونسردی خودش رو حفظ کنه، هرچند که همین حالا هم نم اشک مژه‌های پایینیش رو خیس کرده بود. هیچ وقت نتونسته و احتمالا هم نمی‌تونست در برابر این بحث خونسرد بمونه

"من فقط بعد از اصرارهای زیادش گذاشتم که یه لیوان آیس کافی برام بگیره‌. به هرحال یکی از کارآموزهای کمپانی بود و می‌گفتن که قراره به زودی دبیو کنه پس باید به عنوان یه سونبه باهاش خوب می‌بودم و بعد از اون رو یادم نمیاد. وقتی که بیدار شدم دست‌هام به تخت بسته شده و خودش..."
قبل از اینکه بتونه حرف‌هاش رو ادامه بده، مینهو روی زانوهاش بلند شد و محکم بغلش کرد. جوری که تمام هوای توی سینه‌اش خالی شد و نتونست جمله‌اش رو کامل کنه. چند وقت بود که کسی این شکلی، انقدر محکم، بغلش نکرده بود؟

my idol is my SON (chanho)Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt