friends🥭

290 94 128
                                    

شرط آپ پارت بعد:
75 vote
90 comment

چانگبین نمی‌دونست که چطور سر از اینجا درآورده اما جلوی اون پسر مو قهوه‌ای نشسته و درحالی که بطری دوم سوجو رو تموم می‌کرد، نمی‌تونست نگاهش رو ازش بگیره. اون حتی اسم اون پسر رو هم نمی‌دونست! همین امروز باهاش آشنا شده و توسطش دور خونه دنبال شده و تقریبا نزدیک بود که به لب‌های عزیزش تجاوز بشه اما... برای چی چهره‌ی اون پسر انقدر به نظرش زیبا بود؟
"چیه؟ بوس می‌خوای؟"

سونگمین نیشخند زد و بعد از کندن تیکه‌ی کوچیکی از پنکیک پیازچه‌ی جلوش، اون رو توی دهنش فرو کرد. این نگاه‌های خیره‌ی پسر بزرگ‌تر از نیم ساعت پیش شروع شده بود و از اونجایی که هیچ حرفی برای گفتن نداشتن، سونگمین گذاشت که نگاه کنه. به هرحال که از بودن نگاه‌های مردم روی خودش خوشش می‌اومد.
چانگبین با ترس عقب کشید و سرش رو به دو طرف تکون داد. لحن کشیده‌اش نشون می‌داد که مست کرده و گوش‌های قرمز شده‌اش روی سرمایی بودنش تاکید می‌کردن. آخه توی هوای سرد شب‌های پاییز برای چی باید توی یکی از دکه‌های خیابونی می‌نشستن و سوجو می‌خوردن؟

"نه نه! بوس نمی‌خوام... لطفا..."
یکی از چاپستیک‌هاش رو به سمت پسر کوچک‌تر گرفت و سعی کرد جدی به نظر برسه
"اون لب‌هات رو غلاف کن و برای... برای تهدید مردم ازشون استفاده نکن!"
سونگمین سرش رو تکون داد و لبخند زد
"باشه... ولی این که تهدید نیست، جایزه است! می‌دونی چند نفر در حسرت این لب‌هان؟"
چانگبین کنجکاو خودش رو روی میز پلاستیکی جلو کشید و چند باری پلک زد تا دیدش واضح بشه.

دست‌هاش رو جلوی دهنش گرفت و توشون "ها" کرد تا کمی گرم بشن و به لب‌های پسر کوچک‌تر چشم دوخت.
"چند نفر؟"
"چند نفر چی؟"
چانگبین انگشتش رو جلو برد و روی لب‌ پایین سونگمین فشار داد
"چند نفر توی حسرت لب‌هاتن؟"
سونگمین لبخندی زد و عقب کشید و باعث شد انگشت چانگبین روی میز بیفته.
"تا حالا نشمردم... ولی در مورد یه نفرشون مطمئنم"
چانگبین ابرو بالا انداخت
"کیه؟"

پسر کوچک‌تر چند ثانیه‌ای به کاری که می‌خواست انجام بده فکر کرد. الکل مغزش رو تا حد زیادی از کار انداخته بود و آدرنالین اینکه امروز آیدلش رو از نزدیک دیده، هنوز توی رگ‌هاش بود. از نگاه‌های خیره‌ی پسر بزرگ‌تر حس خوبی می‌گرفت و به نظرش اینکه یه کمی لاس بزنه بد نبود. پس دست‌هاش رو جلو برد و دست‌های سرد چانگبین رو بین انگشت‌هاش گرفت و اون‌ها رو جلو کشید. کمی ماساژشون داد تا گرم بشن و بعد از اون چشم‌هاش رو به چشم‌های پسر گیج‌شده گره زد.
"تو"
"چی؟!"

خواست دستش رو عقب بکشه که پسر کوچک‌تر بهش اجازه نداد. اون‌ها رو محکم گرفت و همونطور که به چشم‌های چانگبین خیره بود، لب‌هاش رو به پشتشون نزدیک کرد. چند ثانیه‌ای جوری به پسر بزرگ‌تر خیره موند که انگار داره روحش رو از طریق چشم‌هاش می‌بینه و بعد از اون لب‌هاش رو باز کرد و روی انگشت‌های چانگبین رو "ها" کرد.
قلب پسر بزرگ‌تر یه ضربه رو جا انداخت. حس می‌کرد جادو شده، شاید هم طلسم شده بود. این عجیب نبود؟ چرا... چرا ضربان قلبش روی هزار رفته بود و نوک انگشت‌هاش به جای گرم شدن، سردتر می‌شدن؟

my idol is my SON (chanho)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora