شرط آپ پارت بعد:
72 vote
120 commentمینهو قرمز شده بود و بدنش رو به در فشار میداد. ازش چه توقعی دارین؟ آیدلش، کسی که هر روز توی گوشی و نهایتا توی کنسرتها میدیدش گونهاش رو بوسیده بود! گونهاش رو! بوسیده بود! دستش رو روی لبهاش گذاشت و با چشمهایی که از شدت شوک گرد شده بودن تلاش کرد فریاد نزنه. پسر بزرگتر با یه لبخند یهوری بهش خیره شده بود. برای چی... برای چی این شکلی نگاهش میکرد؟ چرا نگاهش یه جوری بود که...
چان کمی به جلو خم شد و باعث شد مینهو هین بکشه. کف یکی از دستهاش رو روی در تکیه داد و سرش رو دوباره جلو برد. اونقدری نزدیک که مینهو میتونست کشیده شدن نوک بینی پسر رو به گونهی خودش حس کنه. میخواست چیکار کنه؟ میخواست دوباره ببوستش؟ اینبار... اینبار کجا رو میخواست ببوسه؟
"میدونی چیه بابا؟"دوباره بابا صداش کرد و پسر کوچکتر نزدیک بود سکته بزنه. اصلا از همون اول اشتباه کرده بود که در مورد این قضیهی پدر-پسری با چان صحبت کرده بود. اگر میدونست که بابا صدا شدن از سمت پسر بزرگتر انقدر برای سلامتیش خطرناکه هیچ وقت این بحث رو جلو نمیکشید!
"من..."نگاهش رو از چشمهای مینهو گرفت و به لبهایی که با دستش پوشونده شده بودن داد. ثانیهای روی انگشتها خیره موند و چشمهاش رو دوباره بالا آورد تا بقیهی حرفش رو بزنه. دست آزادش رو جلو برد و همونطور که انگشتهای مینهو رو از روی لبهاش جدا میکرد، نیشخند زد.
"من دو..."
مینهو حس میکرد که نزدیکه منفجر بشه. این هم یه خواب بود درسته؟ پسر بزرگتر... قرار بود چی بگه؟ دو...؟ بقیهی کلمهاش چی بود؟ نکنه... نکنه میخواست بگه...با صدای فریادی که از سمت دیگهی در اومد، مینهو تقریبا توی جاش بالا پرید و بدون توجه به بقیهی چیزها، چان رو هل داد. پسر بزرگتر که آمادگیش رو نداشت تلو تلو خورد و عقب رفت و ثانیهی بعد، مینهو قفل در رو باز کرده و از اتاق بیرون زده بود. چان سرش رو پایین انداخت و شستش رو روی لبهاش کشید. همونطور که انتظارش رو داشت، دست انداختن این پسر خیلی کیف میداد!
قدمهاش رو به سرعت برداشت و به سمت پذیرایی رفت. توی پذیرایی رسما یه جنگ برپا بود! مینهو به سختی هر دو تا دست سونگمین رو از پشت گرفته بود تا بتونه جلوش رو بگیره و پسر مو قهوهای در حالی که لبهاش رو غنچه کرده بود کلماتی رو فریاد میکشید.
چان میخواست روی فهمیدن اون کلمهها تمرکز کنه اما وقتی چانگبین با چشمهای گرد شده و صورت ترسیده پشت شونههاش قایم شد، نتونست.
"هیونگ لطفا نجاتم بده!"پسر کوچکتر زمزمه کرد و از پشت شونهی چان، نیمنگاهی به سونگمینی که در حال تلاش برای رهایی از دست مینهو بود انداخت.
"چی شده؟"
چان با تعجب پرسید و خواست به سمت چانگبین برگرده اما پسر شونههاش رو به شدت گرفته و بهش اجازهی حرکت نمیداد.
"این پسره دیوونه است هیونگ! سه دور کل خونه رو دنبالم کرد تا بتونه من رو ببوسه! میفهمی؟ هیچ وقت فکر نمیکردم گیر یه آدم کنه بیفتم! بگیرش نذار بیاد این سمت!"
YOU ARE READING
my idol is my SON (chanho)
FanfictionOngoing مینهو نزدیک سه سال فن بوی دو آتیشهی بنگ چان بود. توی تمام فن ساینها و کنسرتهاش شرکت میکرد و حتی یه پیج هم داشت که نزدیک ۲۰k فالوور داشت و توش برای چان فن بویی میکرد. کل خونهاش پر بود از عکسها و فتوکارتهای چان و حتی یک روز هم نمیتونس...