「𝘳𝘦𝘥 𝘦𝘺𝘦𝘴」

62 10 2
                                    

「چشـم های سـرخ」

پادشاه روی یکی از صندلی های دور میز نشـسته و بشقابش رو از بوقلمون پخته پر کرده بود.

-دیروز کجا رفتـه بودی؟

مرد با اقتدار پرسید و در انتظـار جواب، به صورت گر گرفته پسرش خیره شد.

-توی اتاقم بودم و سعی داشتم مقالـه ای برای جشن تاج گذاری آماده کنم!

جیمین با کمی درنگ و تردید پاسـخ داد و تکه ای از هویج پخته شده رو داخل دهانش گذاشت. پدرش که قرار نبود بابت ترک کردنِ کاخ و پنهان کردن واقعـیت توبیخش کنه؟!

درهرحال جیمین ترجیح میداد شبـش رو در اصطبل اسب ها سپری نکنه!

-عالیه! ازت انتظار دارم که سـربلندم کنی!

جیمین سرش رو پایین انداخته بود.
نگاهش رو از استیکی که در بشقاب برادرش بود، گرفت و به سبزیجات پخته شده مقابلـش داد.
مثل همیشه فقط کمی سالاد و میوه در وعده های غذاییش داشت!

(این عادلانه نیست!)

-امیدوارم که بازیگوشی رو کنار بزاری! تو به زودی به عنوان جانشین پادشاه انتخاب میشی و باید قلـمرو رو هدایت کنی!

قبل از اینکه جیمین فرصتی برای دفاع از خودش داشته باشه، مرد به سمت تهیونگ برگشـت.

-جیمین وظایف مهم تری از تاخـتن اسب و شکار خرگوش های ولگرد داره! از تو توقع دارم که شرایط برادر بزرگت رو درک کنی پسرم!

تهیونگ چنگالش رو درون استـیک فرو کرده بود. انگار سعی داشت تمام خشمش رو روی اون تیکه گوشت بیچـاره خالی کنه!

تا کی باید از همبازی شدن با برادرش محـروم میشد؟
پدرش هیچوقت به علایق جیمین و خواسته هاش اهمیت نمیداد.
جیمین حتی در خانه تعلیم میدید و روزها هم صحبتی به جز گلدون های روی طاقچه نداشت.

-شما با جیمین مثل یک اسیر و زندانی رفتار می کنید! چه دلیلی داره که اون رو از بیرون رفتن یا خوردن گوشت حیوانات منع کنید؟!

تهیونگ با عصبانیت گفت و دست هاش رو روی سینه اش گره کرد.

-یک ولیعهد باید سالم زندگی کنه! جیمین باید کفایت خودش رو به عنوان پادشاه آینده در تصمیم گیری ها نشون بده نه مسابقات تیراندازی!

و باز هم دلایلی که جیمین هیچوقت قبولشون نمی کرد!

پسرِ جوان از جا بلند شد و قبل از اینکه مادرش برای تمام نکردن غذا، ازش ایراد بگیره، بشقابش رو به سمت عقب هل داد.

-میل ندارم! توی اتاقم استراحت می کنم پس لطفا مزاحمم نشید.

اون چهره اش گرفته بود و کمی دمق به نظر می رسید. گلایه هایش رو قورت میداد و در جواب تندی های اطرافیان، سر در گریبان فرو می برد.

𝐓𝐇𝐄 𝐁𝐄𝐀𝐒𝐓 | رام نـشـدهDonde viven las historias. Descúbrelo ahora