معرفی، تشکر و هرچیزی که لازمه راجب این فیک بدونید^^

89 21 11
                                    

خلاصه:

مین یونگی از خیلی چیزها توی زندگیش مطمئن نیست. در واقع زندگی جوری باهاش تا کرده که به اجبار، باورش به خیلی چیزها رو از دست داده.. شب‌هاش رو، روی پشت بومی پر ستاره صبح می‌کنه و روز‌هاش با دویدن به دنبال آینده‌ای نامعلوم سپری می‌شه.. آینده‌ای که مرد، اون رو متعلق به خودش نمی‌دونه و لا به لای تمام ناباور‌ی‌هاش، عمیقاً به این حقیقت باور داره که، زندگی‌ای رو زندگی می‌کنه که حقش نیست..

اما توی یکی از همین روز‌های پر تنش، اتفاقی پسری سر راهش قرار می‌گیره که تمام افکارش رو زیر رو می‌کنه. باور‌های داشته و نداشته‌اش رو به زیر علامت سوالِ غول‌پیکری می‌‌کشونه و در آخر یونگی می‌مونه و زندگی‌ای که دیگه به هیچ‌وجه مثل سابق نمیشه..

برش‌هایی از متن داستان:

«-به نظرت عشق، اصلا وجود داره؟»
«+عشق خیلی وسیع‌تر از چیزیه که همیشه سعی می‌کنن بهمون نشون بدن.. دریچه نگاه هر کسی به زندگی، یه نوع متفاوتی از عشقه..»
«-و برای تو چیه؟!»

.

«-من شرکت جواهر‌سازی پدرم رو مدیریت می‌کنم.»
«+پس تو یه پرنس لوس نیستی که همه‌جا با راننده می‌ره؟»
«- نه مین‌یونگی پرنسی که دنبالشی من نیستم..»

.

هوسوک لب‌هاش رو به هم فشرد و چال‌های عمیقش رو به نمایش گذاشت. خوشگل بودن‌. این فکری بود که یونگی با هر بار دیدنِ اون دو نقطه‌ی سیاه بالای لب‌هاش به ذهنش خطور می‌کرد.

.

«زمان زیادی طول کشید، اما من بلاخره فهمیدم با اومدنت، تعادل رو به زندگیم برگردوندی. مثل مرکز ثقل، نبودنت زندگیم رو از هم می‌پاشونه هوبای من.»

.

«+عشقِ تو یه سپر نامرئی اطراف منه.. یه سپر محافظ.‌.»

--------------------------------

نام: سنتروید/ نقطه‌ی مرکزی-تکیه‌گاه
ژانر:رومنس، روزمره
کاپل: سپ

***


خب خب، نویسنده (روشنا) صحبت می‌کنه:

-اول از همه دلم می‌خواد از مهم‌ترین شخصی که باعث نوشته‌شدن این فیک شد، تشکر کنم.. حضور و دلگرمیِ اون بزرگترین انگیزه‌ی من برای نوشتن این داستان شد، و امیدوارم که بتونم از پسش بربیام..
بانیسای عزیزم(که خیلی‌هاتون می‌شناسیدش) ممنونم از همراهی و مهربونیِ بی دریغت، ممنونم که بهم شجاعت انجامش رو دادی، و ممنونم که توی این مسیر دائما تجربه‌هات رو باهام به اشتراک می‌ذاری. کلی بوس به وجود نازنینت..💙

-دوم این‌که: توی گذشته‌های دور، دوستی داشتم که راجع‌به بخشی از ایده‌هایِ این فیک، باهاش صحبت می‌کردم، خیلی از قسمت‌های شیرینی که در ادامه قراره بخونید، حاصل هم‌صحبتیِ ما باهم بود.. اون شخص دیگه توی زندگی من حضور نداره.. اما، با دلتنگی از اینجا بهش می‌گم که:«ببین بلاخره انجامش دادم:)»

حالا بریم سر اصل مطلب و نکات مهمی که لازمه از centroid، بدونید:

-این فیک، روند آروم و ملایمی داره.
-پارت‌ها تا حدودی نوشته شدن و داستان مرتب و به موقع آپ می‌شه..

-اسم فیک(centroid) در لغت به معنیِ نقطه‌ی مرکزی/مرکز ثقل/ یا گاهی تکیه‌گاه هستش.. احتمالاً همتون بدونید که همه‌ی اجسام داری مرکز ثقلی هستن که باعث برقراری تعادل توی اون‌ها میشه.
حتی بدن انسان هم دارای مرکز ثقل هست، که با نبودنش تعادل رو از انسان می‌گیره..

-توی فیک، centroid/نقطه‌ی مرکزی، به تکیه‌گاه و مرکز ثقل بودن سپ توی زندگی هم و ایجاد تعادل اشاره داره و دلیل انتخاب شدنش همین بوده.

سو، ممنونم که بهم گوش دادید، لطفا به ریدینگ لیست‌هاتون اضافه‌اش کنید، دوستش داشته باشید و بیاید دوشنبه‌ها، با centroid کنار هم باشیم⁦♡⁩

⁦(⁠~⁠ ̄⁠³⁠ ̄⁠)⁠~⁩♥️

𝐶𝐸𝑁𝑇𝑅𝑂𝐼𝐷' ~𝑆𝑂𝑃𝐸~Where stories live. Discover now