یه جاده ی خاکی از مزرعه عبور میکنه
داخل مزرعه با پارچه های قرمز مزین شده و تنها گاومیش مزرعه با چشمانی خونی به ابرهای پخش شده روی تپه نگاه میکنه :
" اول و آخرش منو میکُشن چه بجنگم چه نجنگم"***
.
.
.تهیونگ باترس کم اما با اخم روی مبل تو خودش جمع شده بود و به قهوهای که براش آورده بودن نگاه میکرد. چند دقیقه میشد که جونگکوک با چهره ای سرد تو بالکن آپارتمان با گوشی صحبت کرد و به سرعت آپارتمانُ ترک کرد ؛ حتی به تهیونگ نیم نگاهم ننداخته میشه گفت تو عصبی ترین حالتش گیر کرده و تهیونگ از همین حالا بغض گلوشُ چسبیده بود .
گرگ نظامی عصبانی خونش میجوشید.
همهش تقصیر خودشه و حالا برادر عزیز کمیسرُ دزدیده بودن .حال بهتری نداشت زخم پهلوش درد میکرد. رویِ اینو نداشت که به کسی بگه تا درمان شه. وقتی جونگی بهش گفت ناپدریش چه کارا کرده نابود شد ! خاطرهی زیادی از گذشته نداشت ..تماما تکه تکه شده و ناخودآگاهش تو میدون فراموشی به انتظار نشسته بود. عذاب وجدان مثل کروکودیل آفریقایی به جونش افتاده .مرد مو نارنجی روبهروی تهیونگ نشسته بود و با بیتفاوتی نگاش میکرد. همین امگا رو کفری میکرد :
[ خسته نشدین از بس بهم نگاه کردین... غریبه؟ ]جانگ چشماشُ درشت کرد و باعث شد یاد جونگی بیوفته که همین عادتُ داشت .کمی به جلو خم شد :
[ هی ؟ غریبه با من نیستی که ؟ چون ما همو تو تئاتر جونگی دیدیم ...من جانگم ]بعد لبخند بدجنسی زد .
" تئاتر بزرگ مال جونگیه؟ دو تا برادر پولدار " .
تهیونگ نفسش برید و زمزمه وار پرسید :
[ شما میدونستی اونجام؟ ولی چطور! ]چشمهای روباهیشُ چند بار باز و بسته کرد :
[ ریا نباشه رایحهات رو جونگی مونده بود..]مو نارنجی ادامه داد :
[ گیج نشو ... جونگکوک اونو پیدا میکنه حداقلش زیاد ناامید نیستم چون جونگی هفت خط روزگاره با اینکه..]حرفشُ خورد و به پنجره خیره شد .تهیونگ اخمی کرد :
[ با اینکه چی؟ ]مو نارنجی دستپاچه شد : [ هیچی قندعسل]
تهیونگ لب هاشو بهم فشار داد. اشک هاش کاسه ی چشمشُ پر کرده بودن و از بس اجازه ی ریختن بهشون نداده بود زیر چشمش حسابی به قرمزی میزد :
[ نگران جونگی نیستین انگار ]امگا با نگاهی تو خالی رو به کلاهدوز گفت . چهرهی مو نارنجی توهم رفت :
[ هی استاپ! داری زیادی شلوغش میکنی حتما یکی از باند رفیقشِ خواسته باهاش شوخی کنه ..]بعد به جلو خم شد و قهوه ی تهیونگُ برداشت :
[ بعدشم جونگی خود هفت خوان رستمِ ..]درحالی که دوباره لم میداد رو مبل و از قهوه ی تهیونگ مزه میکرد چشم هاشُ از روی عادت درشت کرد : [ قهوه که نمیخوری؟ ]
KAMU SEDANG MEMBACA
COMPOUND 🗞 KOOKV
Romansa{ مرکب دان } ژانر : امگاورس ، عاشقانه ، رمنس ، جنایی ، لیتل اسمات کاپل : کوکوی ، سیکرت کمی از فیک : به آرومی دست استخوانیشُ بالا آورد و روی دهان و بینی آلفای آلمانی گذاشت قصد بدی نداشت فقط میخواست جواب کابوس هاشُ بفهمه . پس با لرزش خیلی کم و ب...