P3: شجاعت به اعتراف؛

1.1K 194 25
                                    

یک هفته از زمانی که جونگ‌کوک با هر بهونه‌ای مرد بزرگ‌تر رو راضی می‌کرد تا باهم دیداری داشته باشن، می‌‌گذشت و پسر آلفا روز‌به‌روز شعله‌ی عشقش بزرگ‌تر می‌شد و جوانه‌ی تازه روییده‌شده‌اش شاخ‌وبرگ پیدا می‌کرد.

حالا با هر بار دیدن مرد امگا، قلبش چند ضربان سنگین رو جا می‌انداخت و بی‌حواس، ثانیه‌های طولانی‌ای رو در تماشای چهره‌ی پخته و زیبای تهیونگ، غرق می‌شد.
درست مثل همین الان که به گفته‌ی تهیونگ، داخل کتاب‌خونه‌ای قدیمی قدم برمی‌داشتن تا مرد بزرگ‌تر، کتاب‌های هنری و آموزشی‌های معروفی رو به جونگ‌کوک معرفی کنه.

- این کتاب هم عالیه، جونگ‌کوکا. هم خود نویسنده شوق و شعف خاصی رو داخل کلماتش نگاشته، هم تصاویرش به‌قدری زنده هستن که مطمئنم از خوندنش پشیمون نمی‌شی. خود منم با همین کتاب گاهی می‌اومدم و براتون ازش تدریس می‌کردم.

جونگ‌کوک با خوشحالی نگاهی به کتاب داخل دستش انداخت و لبخند بزرگی به لب نشوند.

اون پسر نوزده‌ساله عاشق هنر و نوشته‌های نویسنده‌های معروف بود... و چی از این بهتر که همچین کتابی از جانب معلم موردعلاقه‌اش بهش معرفی می‌شد؟ قطعاً که می‌خریدش!

- استاد... می‌گم شـ..

- هی، تهیونگ!

هردو نفر با تعجب سرشون رو به‌سمت عامل صدا برگردوندند که مرد امگا با دیدن رفیق قدیمی‌اش، لبخند پهنی زد و دست درازشده‌اش رو گرفت.

- یون‌سوک؟! اینجا چی‌کار می‌کنی، پسر؟

یون‌سوک، آلفای بالغی بود که از زمان نوجوانی با تهیونگ آشنایی داشت و تقریباً رفیق صمیمی‌اش به‌حساب می‌اومد؛ اما بنا بر دلایلی مثل مهاجرت خانواده‌اش به آلمان، حدوداً سیزده‌سالی رو از همدیگه دور موندن و این تقریباً سومین دیدارشون بعد از برگشتن مرد آلفا بود.

جونگ‌کوک با نگاهی بی‌حس و از درون متعجب، نگاهش رو به اتصال دست‌های به‌هم گره‌خورده‌شون دوخت و با حسادتِ نامحسوسی، خرخری کرد.

آلفای بزرگ‌تر یک سروگردن ازش بلندتر و گنده‌تر بود و این هم از شرایط سنی و بلوغِ جونگ‌کوک صورت می‌گرفت... مادرش می‌گفت اون هم یک روز قراره قدی بلندتر و هیکلی توپرتر داشته باشه؛ اما کی...؟ می‌ترسید دیر بشه و تهیونگ امروز یا فردا جفت خودش رو پیدا کنه.

- جونگ‌کوک؟! حواست اینجاست؟

پسر کوچک‌تر با تعجب نگاهش رو به امگای متبسم دوخت و با شرمندگی سری تکون داد.

- بـ..ببخشید استاد. چیزی گفتین؟

قبل از اینکه تهیونگ لب باز کنه، یون‌سوک پیش‌دستی کرد و با رویی خوش دستش رو به‌سمت پسر دراز کرد.

✻Ethereal✻ Where stories live. Discover now