یک هفته از زمانی که جونگکوک با هر بهونهای مرد بزرگتر رو راضی میکرد تا باهم دیداری داشته باشن، میگذشت و پسر آلفا روزبهروز شعلهی عشقش بزرگتر میشد و جوانهی تازه روییدهشدهاش شاخوبرگ پیدا میکرد.
حالا با هر بار دیدن مرد امگا، قلبش چند ضربان سنگین رو جا میانداخت و بیحواس، ثانیههای طولانیای رو در تماشای چهرهی پخته و زیبای تهیونگ، غرق میشد.
درست مثل همین الان که به گفتهی تهیونگ، داخل کتابخونهای قدیمی قدم برمیداشتن تا مرد بزرگتر، کتابهای هنری و آموزشیهای معروفی رو به جونگکوک معرفی کنه.- این کتاب هم عالیه، جونگکوکا. هم خود نویسنده شوق و شعف خاصی رو داخل کلماتش نگاشته، هم تصاویرش بهقدری زنده هستن که مطمئنم از خوندنش پشیمون نمیشی. خود منم با همین کتاب گاهی میاومدم و براتون ازش تدریس میکردم.
جونگکوک با خوشحالی نگاهی به کتاب داخل دستش انداخت و لبخند بزرگی به لب نشوند.
اون پسر نوزدهساله عاشق هنر و نوشتههای نویسندههای معروف بود... و چی از این بهتر که همچین کتابی از جانب معلم موردعلاقهاش بهش معرفی میشد؟ قطعاً که میخریدش!
- استاد... میگم شـ..
- هی، تهیونگ!
هردو نفر با تعجب سرشون رو بهسمت عامل صدا برگردوندند که مرد امگا با دیدن رفیق قدیمیاش، لبخند پهنی زد و دست درازشدهاش رو گرفت.
- یونسوک؟! اینجا چیکار میکنی، پسر؟
یونسوک، آلفای بالغی بود که از زمان نوجوانی با تهیونگ آشنایی داشت و تقریباً رفیق صمیمیاش بهحساب میاومد؛ اما بنا بر دلایلی مثل مهاجرت خانوادهاش به آلمان، حدوداً سیزدهسالی رو از همدیگه دور موندن و این تقریباً سومین دیدارشون بعد از برگشتن مرد آلفا بود.
جونگکوک با نگاهی بیحس و از درون متعجب، نگاهش رو به اتصال دستهای بههم گرهخوردهشون دوخت و با حسادتِ نامحسوسی، خرخری کرد.
آلفای بزرگتر یک سروگردن ازش بلندتر و گندهتر بود و این هم از شرایط سنی و بلوغِ جونگکوک صورت میگرفت... مادرش میگفت اون هم یک روز قراره قدی بلندتر و هیکلی توپرتر داشته باشه؛ اما کی...؟ میترسید دیر بشه و تهیونگ امروز یا فردا جفت خودش رو پیدا کنه.
- جونگکوک؟! حواست اینجاست؟
پسر کوچکتر با تعجب نگاهش رو به امگای متبسم دوخت و با شرمندگی سری تکون داد.
- بـ..ببخشید استاد. چیزی گفتین؟
قبل از اینکه تهیونگ لب باز کنه، یونسوک پیشدستی کرد و با رویی خوش دستش رو بهسمت پسر دراز کرد.
![](https://img.wattpad.com/cover/377084464-288-k158173.jpg)
YOU ARE READING
✻Ethereal✻
Fanfiction࿐[کاملشده] کیم تهیونگ، معلم هنر و ادبیاتی که از قضا دبیرِ محبوب دانشآموزش، جئون جونگکوک بود. امگای بزرگتر، مرد پخته و روزگاردیدهای هستش که بعداز یک سال، گذر زمان اون رو مجدداً با دانشآموزِ کوشا و موردعلاقهاش آشنا میکنه. 𝀤𝀤𝀤 «هنوز هم فک...