نکته: لطفا عجله نکنید اول داستان کمی ساده اس اما به بعد همه چی درست میشه.Name: Valerio
Cappe: Vikok_Nemin_Antonia
Genre: Mafia Angst Happy End
Author: Yasکره جنوبی_سئول ۲۲:۳
نفس نفس میزد و هوای داخل دهانش به بیرون فرستاده میشد و بخار درست میشد سردرگم بود و سرش درد میکرد باریکه ای از خون از سمت چپ سرش پایین میریخت،توی دست راستش کلت مشکی رنگ ساده ای بود که به جلو گرفته بودش و کمی دستش میلرزید اما مسمم بود.
دست چپش روی سینه و قلبش بود و روی سینه اش فشار میداد،دستهاش سست شده بود اما با خودش میجنگید که فقط اسلحه توی دستش رو رها نکنه،اگه
این جا می باخت دیگه تمام زحماتش و ابهتی که جمع
کرده بود تموم میشد؛دیگه اون رو جئون بزرگ صدا نمیکردن،چقدر تاسف آور.
مقابلش اون مرد ایستاده بود و مثل خودش کلت طلایی رنگ خوش دستی توی دستش داشت و روی مرد پیر
نشونه گرفته بود.اما مرد جلوش خونسرد بود،یک تای ابروش رو بالا داده بود و پوزخند میزد،با تاسف به مرد پیر نگاه میکرد و این چیزی بود که مرد ازش میترسید و وحشت داشت.
درحالی که میلرزید قطره اشکی از چشمش پایین اومد وهمزمان با اون صدای وحشتناک شلیک گلوله اومد و تمام مکان خیس و خاکی که نور کمی داشت توی سکوت فرو رفت.
مرد پیر با حس کردن دردوحشتناک توی سینه اش
نفسش بند اومد و کلت از دست رها شد و دست راستش رو هم کنار دست چپش روی سینه اش گذاشت وقتی خیس شدن دست هاش رو حس کرد سرش رو لرزون و اروم پایین آورد و دستش رو از سینه اش فاصله داد و با دیدن خون روی دستش متوجه همه چی شد.
همون موقع فشار زیادی توی گلوش اومد و باعث سوزش شدید گلوش شد و خون با فشار از دهنش بیرون ریخت.
وحشت زده با چشم هایی که تار شده بودن به مرد مقابلش خیره شد و چشمهاش بسته شد و روی زمین افتاد
..
.
.
ایتالیا_سیسیل
_تلوزیون ببینیم؟
_ هرجور راحتی
مرد بلند شد و کنترل تلوزیون رو از روی میز کنار اون اباژر سفید رنگ برداشت و دوباره سر جاش قرار گرفت
پا روی پا انداخت و تکیه داد کنترل رو درست گرفت و روی تلوزیون گرفت و با زدن دکمه "on" و قرمز رنگ روی کنترل تلوزیون روشن شد و باعث شد پسر کنترل رو کنار بزاره و مثل مرد کنارش لیوان قهوه اش رو برداره و دوباره به پشت مبل تکیه بده و ریلکس کنه.
کانال اخبار بود،از اونجایی که کاملا برای اخبار کره دوست داشتن در جریان باشن مخصوص کانال اخبار کره رو توی تلوزیون داشتن.
YOU ARE READING
Valerio
RomanceValerio/والریو vkook وقتی خبر مرگ جئون جین وو به گوش کیم تهیونگ میرسه به اسرار مادرش به کره برمیگرده و با جئون جونگ کوک پسر دایی اوتیسمی جوونش که از بچگی ندیدتش روبه رو میشه، اما چی میشه وقتی که عاشقش شده بفهمه پسر اصلا اوتیسم نداشته؟ Kapel: Vikook...