به تلفنش خیره شد و درحالی که پاش هیستریک روی زمین ضرب گرفته بود سریع شماره رو زد و دکمه تماس رو فشرد،بعد چدد بوق صدای پسر توی تلفن پیچید
_یونا شی؟
_جونگ کوک ازت یک خواهش دارم!
_اوه البته یونا شی چه خواهشی داری امید وارم بتونم بهش عمل کنم.
_هرکاری میتونی بکن و تهیونگو بیار به رستوران!
_اوه خب در مورد اینکار مطمئن نیستم یونا شی هیونگ از من خوشش نمیاد و جیمینی به من گفته با کسایی که ازت خوششون نمیاد نگرد.
_ لطفا! تولد انتونیوعه!لطفا جونگ کوکی!
_ آه خب من..نمیدونم من..باشه سعیم رو میکنم.یونا لبخندی زد و گفت
_ ممنونم!
و سریع تلفن رو قعط کرد و به طرف یونگی رفت
.
.
.
.
همین کم مونده بود حالا فرصت نگاه کردن فلش رو نداشت آهی کشید و به خودش قول داد بعدا نگاهش میکنه از اتاقش بیرون اومد و همزمان با تهیونگ که از اتاقش دور شده بود و داشت میرفت روبه رو شد
سریع سمتش رفت و بدون اینکه بهش دست بزنه گفت
_ تهیونگ هیونگ یونگی هیونگ بهم زنگ زد که بهت بگم آنتونیو دوست ایتالیایی و اجتماعی شما داخل جشن تولدش که یونا براش گرفته بود و شما نرفتین توسط کسایی که هیچکس نمیشناستشون و مثل شما مافیان تیر خورده!
همه کلماتش رو کناره هم چید و این جمله رو ساخت تهیونگ به جونگ کوک نگاه کرد و گفت
_ هوم؟ اونوقت چرا به من زنگ نزد؟
جونگ کوک دستپاچه درحالی که از تماس چشمی با تهیونگ خودداری میکرد من من کرد و گفت
_ خ..خب ام..چون..چون..یونگی هیونگ گفت تو دیوونه میشی!
تهیونگ طولانی به جونگ کوک که بهش نگاه نمیکرد خیره شد و گفت
_یونا بهت زنگ زده میدونم، به هرحال داشتم میرفتم همونجا؛ میای؟
جونگ کوک بدون نگاه کردن به تهیونگ گفت
_اوه فهمیدی، نه ممنون من نمیتونم بیام.
تهیونگ سر تکون داد و دوباره به جونگ کوک پشت کرد و راهش رو ادامه داد اما نصفه ی راه توقف کرد و دوباره به سمت جونگ کوک برگشت و گفت
_توی کادو گرفتم خوب نیستم،دو دقیقه دیگه پایین باشی.
و فرصت حرف زدن به جونگ کوک رو نداد و از پله ها پایین رفت جونگ کوک سردرگم وارد اتاقش شد و نگاه گذرایی به فلش انداخت واهی کشید و سمت کمدش رفت تا لباس بپوشه با انتخاب لباس هاش اونها رو پوشید و از خونه بیرون اومد و تهیونگ رو تکیه داده به ماشینش درحالی که داشت سیگارش رو روشن میکرد دید
![](https://img.wattpad.com/cover/377815219-288-k401991.jpg)
أنت تقرأ
Valerio
عاطفيةValerio/والریو vkook وقتی خبر مرگ جئون جین وو به گوش کیم تهیونگ میرسه به اسرار مادرش به کره برمیگرده و با جئون جونگ کوک پسر دایی اوتیسمی جوونش که از بچگی ندیدتش روبه رو میشه، اما چی میشه وقتی که عاشقش شده بفهمه پسر اصلا اوتیسم نداشته؟ Kapel: Vikook...