01

28 6 12
                                    

عمارت انقدر ساکت بود که انگار از دل خیال بیرون اومده بود. این تاثیری بود که پسر بچه با حضورش به اینجا گذاشته بود. هیونسو حتی باعث میشد حدمتکارها، باغبان و هر کسی دیگر در خانه با شخصیت بازیگوشش بخندند. اما وقتی پسرک با مادرش بود، عمارت جز یک شهر ارواح نمیشد.

اینها چیزای بود که کیم تهیونگ در ذهنش مرور میکرد، در حالی که با قدم های آهسته به سمت اتاق خوابش میرفت در حالی که دو فنجون قهوه شیرین شده در دست داشت و کاملا برهنه بود. وقتی پسرش در خانه نبود، حتی زحمت نگهداشتن خدمتکارها رو هم به خودش نمیداد. راستش دلیل بزرگتری هم داشت... تنها یک دلیل! وقتی که می‌توانست  کمی با معشوقش تنها باشد، جایی برای هیچکس دیگر نبود. فرصت های مثل امروز شاید یک یا دو بار در ماه پیش می آمد.

با یک پا در را به سمت اتاق خوابش هل داد و با لبخند محبت آمیزی بر صحنه ای که جلوی چشمش بود، نشست. پسر روی تختش به سمت خالی تخت برگشته بود ، انگار که می‌دانست همراهش باید انجا باشد، اما تنها مانده بود. تهیونگ سرش را تکان داد و به سمت تخت رفت، و فنجان ها را روی میز کنار تخت گذاشت. دستش را با شیطنت دور کمر قوی پسر حلقه کرد و بینیش رو در گردنش فرو کرد.

بالاخره قصد بیدار شدن داری؟ با صدایی حسی در گوشش زمزمه کرد و باعث شد پسرک کمی به خود بپیچد فقط پنج دقیقه دیگه اوکی؟ فقط پنج تا آلفای جوان مثل بچه ای التماس کرد و سپس سرش را کمی روی بالش جابجا کرد تا راحت تر باشد.

جونگکوک برای این بازیهای بچه گانه دیگه دیره بیا من برامون قهوه آوردم. آلفای بزرگتر دستش را از دور پسر باز کرد و با شیطنت ضربه ای به باسنش زد بلافاصله پس از آن با لبخندی پیروزمندانه دست به سمت فنجانها
برد. آخ، لعنتی اون ضربه خیلی درد داشت. جونگکوک سریع تر از همیشه از جا پرید و با یک دست گونه اش را مالید حرفهایش را با ناراحتی گفت خواب به یکباره از بدنش گریخت. تهیونگ با لذت بیشتری خندید و فنجان قهوه صبحگاهی اش را به او داد جیمین یک ساعت پیش برام پیام فرستاده اون مشتری های بی عقل ما میخوان پیشنهاد قبلی مون رو دوباره بررسی کنیم. اصلاً انتظارشو نداشتم باید زودتر برم تهیونگ جرعه ای از قهوه اش نوشید و با آهی سنگین حرفهایش را با لحنی مشخصاً پرتنش ادامه داد.

با دیدن حال و هوا جونگکوک پوزخند زد و ابرویی بالا برد او موهای تهیونگ را از روی صورتش کنار زد و پیشانی خوش فرمش را نمایان کرد. من تو رو خوب میشناسم که بگم از اینجا

تکون نمیخوری پس آخرش هم مثل همیشه اونها بازنده خواهند شد مثل هر کسی که جرات درگیری با تو رو داشته آلفای جوان با لحنی آرام گفت و خم شد تا فنجان را روی میز بگذارد، عمداً بدنش را به جاهای حساس تهیونگ کشید. ذهن تهیونگ در جدالی برای کنترل یا رها کردن هوسش گیر کرد او نتوانست جلوی خودش را بگیرد و جونگکوک را سریعاً به پشت برگرداند بالای سرش رفت و همزمان لبهایش را اسیر کرد. جونگکوک با میل پاسخ بوسه را داد اما مثل همیشه زیر دست و پا تقلا میکرد تا کنترل را به دست بگیره.

♡IN BETWEEN♡Where stories live. Discover now