---
در حالی که جین به دنبال جیمین به دفتر آقای جانگ میرفت، نمیتوانست چشم از لباسهای زیبای زنانه و مردانه که در سراسر آنجا یا بر تن مانکنها بودند یا به سادگی آویزان شده بودند، بردارد. او از منشی شنیده بود که باید به دفتر آقای جانگ برود، اما خجالتیتر از آن بود که از امگا بخواهد سرعتش را کم کند، زیرا میخواست در زیبایی آن لباسهای شیک غرق شود. به همین دلیل، تمام تلاشش را میکرد که قبل از عبور از هر یک، نگاهی به آنها بیندازد. در اثر این کار، تقریباً به پشت جیمین برخورد کرد زمانی که او جلوی در متوقف شد.
«خوبی؟»
جیمین با نگرانی از او پرسید، زیرا مشخص بود که در بهترین حالت خودش نیست. با اینحال، جین با لبخندی ضعیف سر تکان داد. جیمین هم سری به نشانه تأیید تکان داد و سپس به در که نام «جانگ هوسوک» روی آن حک شده بود، کوبید.
«بفرمایید، بیایید داخل.»
با اینکه یک لایه ضخیم در بین آنها بود، صدای مبهم از آن سوی در همچنان موفق شد تا شادی خود را به آنها منتقل کند. با ورود به اتاق، اولین چیزی که توجه جین را جلب کرد این بود که دفتر اصلاً شبیه چیزی که او از یک دفتر کار عادی انتظار داشت نبود. دفتر پر از پارچهها، تکههای پراکنده کاغذ، نخهای رنگارنگ و در کل هر چیزی که به لباس مرتبط بود، کاملاً بهم ریخته بود.
«فکر کنم دفتر یک طراح لباس باید اینطوری باشه.»
جین با خودش فکر کرد و بالاخره نگاهش را از اتاق به سمت صاحبش برگرداند. مردی که برای جهان خیلی شاد بود، و البته با شلوارکهای کارگو و پیراهن نظامی آزاد به او لبخندی بزرگ زد. آقای جانگ به نظر میرسید که گویی روی یک صحنه مد راه میرود یا چیزی از این قبیل، حتی در لباسهای غیررسمیاش.
«بالاخره داماد را آوردی، جیمین. و چه دامادی!»
او سرش را مثل یک دیوانه تکان میداد، که باعث میشد جین فکر کند که این مرد خیلی عجیب است، یا حداقل به نظر او اینطور بود.
«خیلی چیزا جا مونده. تهیونگ بعداً یک لحظه هم ساکت نمیمونه.»
جیمین با عجله ادامه داد،
«جین رو به دست تو میسپارم. وقتی طرح نهاییتون آماده شد، بهم پیام بده. ماشین میفرستم تا سوکجین رو ببره خونه.»
علت عجله قبلی جیمین حالا برای جین کاملاً روشن شده بود. حتی طرز تلفظ واژهها به نظر میرسید پر از عجله باشد. سپس جیمین با احترام به جین لبخند زد و گفت،
«یادم رفت شمارهمو بهت بدم، سوکجین. هوسوک بهجای من شمارمو بهت میده، چون باید عجله کنم. دیدنت لذتبخش بود.»
«من هم همینطور.» جین با احترام در مقابل دیگران تعظیم کرد.
وقتی جیمین دفتر را ترک کرد، فضا ناگهان برای جین ناراحتکننده شد. حالا که فقط او و هوسوک بودند، شروع به توجه بیشتری به آن مرد کرد. او قطعاً یک بتا بود و فقط چند سانتیمتر از خودش کوتاهتر بود. چیزی که برای جین به طرز بیدلیلی خندهدار بود، این واقعیت بود که او از قبل مدادی پشت گوشش گذاشته بود.
VOCÊ ESTÁ LENDO
♡IN BETWEEN♡
FanficTAEJINKOOK ما همه درست وسط ماجرا وارد شدیم. یک داستان کاملاً متفاوت از ازدواج سنتی.