....جین، پسرم، آمادهای؟ دستیار تهیونگ بیرون منتظرته . میدونی که اون نمیتونه زیاد منتظر بمونه.
جین با صدای سنگینی آهی کشید، چون مادرش به نظر نمیرسید قصد متوقف شدن داشته باشد. خدا میداند چند بار او را صدا کرده بود.
جالب اینجاست که او خیلی وقت پیش لباس پوشیده بود، درست وقتی به او اعلام کردند که دستیار تهیونگ قرار است بیاید تا او را به جایی ببرد. اما به محض اینکه متوجه شد آن مرد دم در خانهشان است، نمیتوانست پاهایش را به حرکت درآورد. ترسی وصفناپذیر تمام وجودش را فرا گرفته بود، از انگشت کوچک پا تا نوک سرش.
با تمام قدرتی که در وجودش بود، از جایش بلند شد و به طبقه پایین رفت. پس از خداحافظی با مادرش، در را باز کرد و یک نفس بلند و شرمآور از دهانش خارج شد.نمیتوانست جلوی خودش را بگیرد وقتی بوی مرد کوتاهقد به مشامش رسید. این بو نه بوی یک آلفا بود و نه حتی بتا؛ قطعاً بوی یک امگا بود. و امگایی در چنین تجارتی سخت، برای هرکسی غیرمنتظره بود. مرد یا زن، فرقی نداشت.
"سلام، آقای کیم. من پارک جیمین هستم، دستیار کیم تهیونگ. وظیفه من امروز، البته با خوشحالی، این است که شما را به آژانس جونگ هوسوک ببرم تا برای لباس عروسیتان آماده شوید."
لحن شاد اما مودبانهی مرد بلافاصله به جین آرامش بخشید. حس تنشی که در او وجود داشت، با دانستن طبیعت آن مرد، از بین رفت.
"لطفاً من را سئوکجین صدا کنید."
او با آرامش و لبخندی کمرنگ گفت و باعث شد دیگری هم همین کار را انجام دهد.
"بریم؟"
جیمین با دستهایش به سمت یک بنتلی مشکی که جلوی دروازهشان پارک شده بود، اشاره کرد. جین با سری تکان دادن به او پاسخ داد و به سمت ماشین رفت و همراه امگای کوتاهقد حرکت کرد.
او اجازه نداد جیمین در ماشین را برایش باز کند و فوراً خودش وارد ماشین شد. جیمین، که کاملاً از این حرکت عجیب متعجب شده بود، تنها فرصتی برای کج کردن سرش از روی گیجی پیدا کرد، قبل از اینکه خودش هم وارد ماشین شود و کنار امگای دیگر بنشیند.
مرد بزرگتر متوجه نشد که اولین داماد آینده خانواده کیم وقتی در را برایش باز کرد تا لحظهای که به راننده گفت حرکت کند، نگاهش را به او دوخته بود. این نگاه به نوعی تاثیرگذار بود و باعث شد بدون دلیل خاصی احساس خودآگاهی کند.
وقتی سعی کرد با جین تماس چشمی برقرار کند، امگا بلافاصله صورتش را به سمت دیگر برگرداند و وانمود کرد که به منظره بیرون از پنجره خیره شده است."جای من نیست که این سؤال رو ازت بپرسم، سئوکجین، اما واقعاً کنجکاوم بدونم که چه چیزی رو در من عجیب یا ناخوشایند میبینی؟"
جیمین نمیتوانست بیشتر از این مقاومت کند، چون به اندازه کافی باهوش بود که بفهمد قرار است در آینده بیشتر از یک بار با او ملاقات کند.
YOU ARE READING
♡IN BETWEEN♡
FanfictionTAEJINKOOK ما همه درست وسط ماجرا وارد شدیم. یک داستان کاملاً متفاوت از ازدواج سنتی.