03

15 5 0
                                    


---

«دقیقاً چه کسی به تو اجازه داده که این کار را انجام بدی، جیمین؟!»

خون تهیونگ از خشم در حال جوشیدن بود، در حالی که با نگاهی خشمگین به امگا خیره شده بود.

«معلومه که والدینت. اون‌ها تماس گرفتن و بهم گفتن که تو باید امروز به آژانس هوسوک سر بزنی. برای همین اون جلسه رو به فردا موکول کردم.»

جیمین با اطمینان حرف می‌زد، انگار که اصلاً تحت تأثیر خشم آلفایی که در مقابلش بود، قرار نگرفته و در حالی که نگاهش همچنان در جان او نفوذ می‌کرد.

تهیونگ نفس عمیقی کشید و خودکارش را روی میز انداخت. و با انگشتانش شقیقه‌های خود را ماساژ داد تا دردی که تازه شروع شده بود را تسکین دهد.

«جلسه با هوسوک رو کنسل کن. جلسه منو برگردون.  مرخصی!»

آلفا به اختصار گفت و قلمش را برداشت، دوباره سرش را روی برگه‌ها متمرکز کرد، وقتی که بخش کوچکی از منطقش را دوباره به دست آورد.

«به والدینت چی بگم؟ حتی به هوسوک هم اطلاع دادم که سر ساعت 11 می‌بینیش.»

جیمین اتاق مدیرعامل را ترک نکرد و روی حرفش ایستاد.

«همین الان بهش زنگ بزن و بگو هرچی که درست کنه من عاشقش می‌شم!»

تهیونگ، بدون اینکه سرش را بلند کند، به امگا پاسخ داد و او را حتی بیشتر از قبل گیج کرد.

«تهیونگ، منو وارد این موضوع نکن. می‌دونی که این جزو کارای من نیست. من قرار نیست بعداً چیزی به والدینت توضیح بدم.»

جیمین دست‌هایش را روی سینه‌اش گذاشت و یکی از پاهایش را روی زمین ضرب گرفت تا توجه مدیرعامل را جلب کند.

«اون‌ها می‌خوان که من هوسوک رو ببینم چون قراره از من درباره لباس عروسیم نظر بپرسه و این مزخرفات! من به حس مد هوسوک اعتماد دارم. علاوه بر این، خودم با والدینم برخورد می‌کنم. تو نباید نگران این موضوع باشی.»

«و حالا اگه نمی‌خوای کارت رو از دست بدی، جیمین، همون کاری رو که بهت گفتم انجام بده.»

صدای تهیونگ سه اکتاو پایین‌تر شد و به طرز خطرناکی یادآور موقعیت امگا بود.

«بله، تهیونگ.»
جیمین کمی تعظیم کرد و به سمت در قدم برداشت. اما وقتی تهیونگ نامش را صدا زد، متوقف شد. او برگشت و به مدیرعامل که حالا با نگاهی غیرقابل خواندن به او خیره شده بود، نگاه کرد.

«در مورد اون چیکار کردی؟»

تهیونگ با لحنی که به سختی شنیده می‌شد پرسید. با این حال، جیمین همه چیز را شنید و همان‌طور که انتظار داشت، حدس زد.

♡IN BETWEEN♡Where stories live. Discover now