نامجون
چشم میبندم.
جیمین:نامجونی هیونگ.
زمزمه میکنم.
+بله.
نمیبینم اما دور از ذهن هم نبوده عادات او هنگام تردید در به زبون آوردن حرفی.
سری پایین افتاده و ناخنی که کشیده شده روی شلوار.جیمین:من... من... آه شاید من بزرگش کردم و بیش از حد حساس شدم...
انگشتها برای ماساژ شقیقهها تکون خورده.
+جیمین.
میتونم تصور کنم که بعد از به هم رسوندن پلکها چرخشی به چشمها داده.
جیمین:نگرانم هیونگ؛ نگرانم برای جونگکوک. از... وقتی جین هیونگ رفته.
انحنای لبها تلخ شده به دست دلتنگی.
+متوجهم.
و در آخر این من هستم که تحت تاثیر احساسات و خاطرات به کاکتوسی که تیغهاش بیشباهت به انوارهای خورشید نبوده؛ چشم میدوزم.
+نه فقط جونگکوک بلکه... بلکه هممون از وقتی جین رفته.
نفس عمیقی کشیده.
در توانم نیست ادامه دادن.+باید چیکار کنم؟.
ناخواسته بعد از به پایان رسیدن این جمله میخندم؛
هشدار رو از صدای پسر کوچکتر میخونم.جیمین:هیونگ.
پاها رو روی دستهی کاناپه قرار داده.
+اوکی اوکی... حالا بهم بگو چیکار کنم.
علت مکث دیده شده چی بوده؟!.
جیمین:لطفاً... لطفاً مواظب جونگکوک باش و بیشتر بهش توجه کن و باهاش حرف بزن؛ اون... اون تو رو خیلی دوست داره.
لبخند میزنم بیعلت.
+البته بعد از جین هیونگ.
سکوت اومده و باعث شده من به صدای نفسهای او گوش بدم و هر دم و بازدم رو بشمرم.
جیمین:من... من باید قطع کنم.
+باشه.
و مثل اینکه هیچیک قصد انجامش رو نداریم.
جیمین:هیونگ.
+بله.
جیمین:مواظب خودتم باش.
لبخند میزنم؛ شبیه ابرهای پنبهای سفید جدا افتاده از ابرهای سیاه که به قصد طوفان و رگبار اومده جلو.
+باشه.جیمین:شب بخیر.
+فعلا.
.
..
...این ستاره پایین برای درخشش بیشتر به لمس تو نیاز داره؛ ازش دریغ نکن.
.
..
...ووت و کامنت یادتون بیبی( ◜‿◝ )♡
YOU ARE READING
IMMORTAL WILD
Fanfictionخلاصه « شاید، نباید میرفت. شاید، کیم سوکجین، یکی از اعضای گروه بیتیاس نباید به سربازی میرفت؛ شاید، باید باقی همگروهیها جلوی رفتنش رو میگرفتن اما... اما پسرها بیخبر بودن از اتفاقات پیشرو. سوکجین میره و همهچیز شاید شروع میشه؛ سوکجین میره و...