فنجون رو به لبها نزدیک میکنم در حالی که چشم برنمیدارم از جونگکوک.
شاید اگر در زمان دیگهای حضور داشتیم من بعد از دیدن این پسر با موهای شلخته و چشمهای خمار و بدنی که در تلاش برای دستیابی به تعادل بوده؛ لبخند میزدم اما اکنون...
بالاخره به آشپزخونه رسیده و حضور من اندکی بین پلکها فاصله انداخته.
جونگکوک:هی... هیونگ؟!.
به او پشت کرده.
مهم نیست نامجون.
به هیچ عنوان مهم نیست.+بشین... چی میخوری برات آماده کنم؟.
صدای پسر از فرسنگها به گوش رسیده؛ آنچنان که گرفته و خفه بوده.
جونگکوک:الان... الان فقط آب؛ زیاد سرد نباشه لطفاً.
بدون حرف اضافهای مخزن یخچال رو باز کرده و یکی از بطریهای ردیف شده رو برمیدارم و بعد از عقب کشیدن صندلی کنار او، نشستن رو انتخاب میکنم.
تشکر زیر لبی پسر کوچکتر رو میشنوم در حالی که خیرهام به لبهای چسبیده به دهانهی بطری.
همون لبهایی که...
پارچهی شلوار رو بین مشت خود مچاله کرده.
نه تنها مهم بلکه مربوط به من هم نیست.صدای جدی خود رو به گوش او میرسونم.
+دیشب کجا بودی؟.
چشم دوخته به لبهای خیس شده از آب منتظر جواب هستم.
جونگکوک:حواسم بود هیونگ.
پوزخند زده.
+میدونی دیشب چه اتفاقی بینمون افتاد؟.
لرزش بطری حین قرار گرفتن روی میز.
ناباور زمزمه کرده.
جونگکوک:من... من کاری کردم؟!.
+وقتی که یادت نیست دیشب چی شده چطور ازم انتظار داری باور کنم حواست بوده؟.
اخمی نشسته بین ابروها.
جونگکوک:بهت گفتم حواسم بود.
بیتفاوت از کنار لحن تند جونگکوک میگذرم.
+دیشب کجا بودی؟.
جونگکوک:پیش هوسوک.
خندهای تو گلو و خفه تحویلش داده.
+باید حدس میزدم؛ دوست دخترش تنها بود یا...
هیچ حسی...
تاکید میکنم هیچ احساسی در این صدا به چشم نخورده.جونگکوک:نه.
باید دور میشدم.
بطری رو برداشته.
+پس لبای ورم کرده دیشبت که حالا گوشهاش زخمیه کاردستی اون دختره؟.
جونگکوک:آره.
به دهانهی بطری نگاه میکنم.
باید بشورمش.+برام مهم نیست شبا، کی تخت و تنتو گرم میکنه فقط حواست به حرومزادههای بیکاری که دنبال سوژه از ما هستن باشه.
پاسخی نشنیده هر چند اهمیتی هم نداشته.
دقایقی گذشته در سکوت که...جونگکوک:تا حالا به آخرش فکر کردی؟.
نمیخوام ارتباط چشمی با او داشته باشم شنیدن صداش کافی بوده.
+آره.
جونگکوک:آخر راه تو چیه؟.+خب... احتمال زیاد نزدیک به دههی چهارم زندگیمون ازدواج میکنیم با اینکه هنوز با هم ارتباط داریم اما بالاخره اینو میپذیریم که بهتره در حد دوستهای قدیمی و همکارهای سابق برای هم باقی بمونیم. کمتر دور هم میشیم و آروم آروم از یاد میبریم ویژگیهای شخصیتی همو.
به سینک سرد چنگ انداخته.
من...
من هر شیش تا پسر رو دوست دارم اما...نفس عمیقی میکشم.
جونگکوک:چرا؟. چرا؟.
لبها رو به هم فشرده.
+چون مجبوریم.
.
..
...این ستاره پایین برای درخشش بیشتر به لمس تو نیاز داره؛ ازش دریغ نکن.
.
..
...ووت و کامنت یادتون بیبی( ◜‿◝ )♡
YOU ARE READING
IMMORTAL WILD
Fanfictionخلاصه « شاید، نباید میرفت. شاید، کیم سوکجین، یکی از اعضای گروه بیتیاس نباید به سربازی میرفت؛ شاید، باید باقی همگروهیها جلوی رفتنش رو میگرفتن اما... اما پسرها بیخبر بودن از اتفاقات پیشرو. سوکجین میره و همهچیز شاید شروع میشه؛ سوکجین میره و...