باور نمیکنم.
بدون شک اشتباهی رخ داده.ناباور به او چشم میدوزم...
به او و لبخند شل نشسته روی لبهای...
لبهای ورم کردهاش؟!.+جونگکوک؟!.
پوزخند زده و از چارچوب در که به آن تکیه داده؛ فاصله گرفته با قدمهای بیتعادل.
جونگکوک:خو... خودمم... هیو... نگ.
با نگرانی که رگههایی از خشم در آن دیده شده؛ بیمحابا بازوی پسر کوچکتر رو بین انگشتهای خود میفشارم و بعد از نگاهی برگرفته از غریزهی محتاط و شکاک به دو طرف راهرو، جونگکوک رو به سمت نامجون میکشم به حدی که تن گرمش از الکل به تن گرمم از عصبانیت کوبیده میشه.
چنان میسوزم در آغوش خشم که اهمیتی نمیدم به پرش محسوس و ناگهانی پسر کوچکتر بعد از محکم بسته شدن در.
اما...
اما با همه این اوصاف لبخند مستش روی لبهای سرخش چشمگیر بوده.+چطور؟. چطور میتونی اینقدر بیاحتیاط باشی؟. بهم بگو دقیقا چه غلطی کردی که از بوی الکل سختمه نفس کشیدن؟.
گردن به سمت چپ کج کرده.
این چشمها...
لعنت به این چشمها!.
هنوز معصوم بوده و درشت و آیینهگونه.جونگکوک:من...
نمیبینم اما حس میکنم بالا و پایین شدن شکمش رو و بعد میشنوم صدای سکسکه رو.
جونگکوک:من... کار... کاری نکردم هی... ونگ.
لبهای غنچه شده جلو اومده.
جونگکوک:الکل چ... چیه رپ... مون هیونگ؟. من... من هنوز... شی... ر می... میخورم؛ یه... یه بار موز... یه بار تو... توت فرن... گی... یه بار کا... کاکائو...اما... اما من دروغ ن... نمیگم... میدونی که نمی... تونم به... به تو دروغ ب... گم. قبلا جی... جین هیونگ و شوگ... گا هیونگ بهم گ... فتن الکل ب... خورم ولی من... من نخور... دم.
لبخند میزنم.
لبخندی که مختص او بوده و هست.زمزمه میکنم.
+من با تو چیکار کنم جونگکوک؟.
این چشمهای خمار و خیره.
این نگاه از پایین به بالا و شیفته.جونگکوک:دو... دوسم دا... داشته باش.
بیاهمیت به تهی و سرد شدن قسمتی در قفسهی سینه و جا افتادن یک ضربان قلب، دست روی کمر پسر کوچکتر گذاشته.
+دوست دارم کوک؛ همیشه داشتم.
لبخند رو از صدای او میخونم.
جونگکوک:هی... ونگ.
با قدمهای آهستهای راه میافتم طرف اتاق.
+بله.
جونگکوک:سو... سوکجینی کی... کی برمیگرده؟.
میایستم.
اسم سوکجین نامجون رو وادار کرد به ایستادن.+حدود... حدود دو سال دیگه.
جونگکوک:نه... نه. زود ب... بیاد...نمی... شه همه... همه با هم ب... بریم و برگر... دیم؟. یا... یا بریم به ر... رئیس ج... مهور بگ... یم ماه... ماهمونو پس... ب... بده... شبا... شبا تار... تاریکه.
.
..
...این ستاره پایین برای درخشش بیشتر به لمس تو نیاز داره؛ ازش دریغ نکن.
.
..
...ووت و کامنت یادتون بیبی( ◜‿◝ )♡
YOU ARE READING
IMMORTAL WILD
Fanfictionخلاصه « شاید، نباید میرفت. شاید، کیم سوکجین، یکی از اعضای گروه بیتیاس نباید به سربازی میرفت؛ شاید، باید باقی همگروهیها جلوی رفتنش رو میگرفتن اما... اما پسرها بیخبر بودن از اتفاقات پیشرو. سوکجین میره و همهچیز شاید شروع میشه؛ سوکجین میره و...