ذهن برای کاستن از آشفتگیهای بیپایان خود پاها رو وادار به حرکت کرده و من هماهنگ با خروج هر کلمه به گونهای جنگزده دستها رو در هوا تکون میدم.
+داری چه غلطی میکنی جونگکوک؟. دقیقا داری چه غلطی میکنی؟.
بیاهمیت به نگاه خماری که با نگرانی من رو در این پیادهروی به طور رفت و برگشتی همراهی کرده؛ ادامه داده.
+اگه کسی دیده باشه؟. اگه دختره یکی باشه از همون حرومزادهها؟.
دستها به سمت تارها راه یافته برای چنگ زدن.
+بازم گند زدم؛ من همیشه گند میزنم. باید مواظبش میبودم... به جین هیونگ قول داده بودم حواسم به پسرش باشه و حالا...
میایستم...
میایستم و چون افسون شدهها به نقطهای نامعلوم چشم میدوزم.+یعنی الان کدوم هرزهای داره لباشو میبوسه؟.
پلکها رو روی هم گذاشته و روی صورت دست کشیده.
+کاش جین زودتر برگرده من... من بدون اون نمیتونم اوضاعو جمع و جور کنم.
پشت پرده پلکها لبخندهای دکمهای سوکجین رو میبینم.
پشت پرده پلکها لبهای کبود جونگکوک رو میبینم.
کاش...کاش اینقدر به نامجون درد ندی جونگکوک!.
با نشستن انگشتهای کوچک و توپری روی گونهها که خنکیش باعث شده ثانیهای نفس بکشم؛ چشم باز میکنم و او رو مقابل خود میبینم.
جیمین:نامجون.
دستش روی دستم.
در وجود این مرد جوان چه چیزی بوده که حتی با تماس پوستها آرامش رو به من آشفته انتقال داده؟!.
+جیمین لطفاً ازم نخواه آروم باشم میدونی که...
لبخند بر لب، سرش رو بالا و پایین کرده.
جیمین:میدونم... میدونم وقتی به جونگکوک میرسی یکی دیگه میشی.
+میگی چیکار کنم؟.
جیمین:کوک چند سالشه؟.
کلافه چرخشی به چشمها داده.
+این سوالای چرتو از من نپرس. جونگکوک برای من همیشه همون بچه خجالتی با چشمای آهویی میمونه و هیچکس نمیتونه جلومو بگیره که نخوام ازش مراقبت کنم.
پلک زده.
جیمین:خیلیخب فهمیدم مکنهی مورد علاقته... اما هیونگ تو وظیفهای در برابرش نداری جونگکوک بالاخره ازت جدا می...
نه.
دیگه خنکی انگشتهاش آتیش قلبم رو آروم نمیکنه.به سرعت فاصله گرفته و داد میزنم.
+اما مـــــــــــن اینو وظیــــــــــفهی خودم میدونــــــــم که مواظبـــــــــــــش باشم.
جیمین:چرا؟. چـــــــــــــــرا؟.
بعد از پنج سال...
بالاخره بعد از پنج سال احساسی رو که حتی برای خود در خواب و بیداری در هذیون و هشیاری تکرار نمیکردم به زبون میارم.+لـــــــــعنت به همتــــــــون چـــــــــــون دوســــــــــتش دارم.
.
..
...این ستاره پایین برای درخشش بیشتر به لمس تو نیاز داره؛ ازش دریغ نکن.
.
..
...ووت و کامنت یادتون بیبی( ◜‿◝ )♡
YOU ARE READING
IMMORTAL WILD
Fanfictionخلاصه « شاید، نباید میرفت. شاید، کیم سوکجین، یکی از اعضای گروه بیتیاس نباید به سربازی میرفت؛ شاید، باید باقی همگروهیها جلوی رفتنش رو میگرفتن اما... اما پسرها بیخبر بودن از اتفاقات پیشرو. سوکجین میره و همهچیز شاید شروع میشه؛ سوکجین میره و...