جونگکوک
با شنیدن صدای مرد بزرگتر چشم برمیدارم از نمای سیاه و سرخ و زرد و سفید شهر.
هوسوک:چی میخوری؟.
طبق عادت زبون رو به گوشهی لب رسونده برای بازی با پیرسینگ.
+ویسکی.
خیره به رفتن او قدم برمیدارم سمت کاناپه و همزمان زیپ کاپشن رو باز میکنم.
+چی شده که دعوتم کردی؟.
بعد از پرت کردن جونگکوک روی کاناپه چشم میبندم و به صدای ریزش ویسکی گوش میدم.
هوسوک:دعوت کردنت باید دلیل خاصی داشته باشه؟.
صدای گرفتهی پسر کوچکتر از مابین لبها به گوش رسیده.
+هوسوک.
برخورد دو شیشه به هم و من که با اکراه پلکها رو از هم فاصله میدم.
خیره به مردی که نشسته مقابلم، به لیوان قرار گرفته روی میز اشاره میکنم.+گندم آمریکایی؟.
لبخند بر لب جرعهای نوشیده.
هوسوک:گندم آمریکایی.
دست جلو برده برای دوباره مزه کردن تلخی این نوشیدنی.
+نگفتی...
چرخشی به چشمها داده و البته که من رو به یاد جیمین انداخته.
هوسوک:اینقدر دنبال دلیل نگرد. چند وقته حالت خوب نیست و رفتن جین بدترت کرده و حالا من خواستم امشب پیش هم باشیم.
پوزخند زده.
+فقط من و تو؟.
میدونم جوابش برای سوالم چی بوده اما خب...
تک خندهای کرده.
هوسوک:بعد از این همه سال هنوز نمیدونی فقط من و تویی وجود نداره؟.
یک نفس نوشیدنی رو سر کشیده و از تلخیش که لب و دهن تا گلو و حتی میشه گفت معده رو سوزونده چشم میبندم.
+من آدم صبوری نیستم.
هوسوک:میدونم.
+مطمئن هست؟.
هوسوک:هیچکس اطراف ما مورد اعتماد نیست اما به هر حال نمرهی خوبی داره.
چشم باز کرده و او رو در حال تایپ میبینم.
+چرا؟.
بعد از برقراری تماس سر بالا آورده.
هوسوک:چون دوست دوست دختر منه.
سر به عقب خم کرده و تو گلو با صدایی خفه میخندم.
+که اینطور.
.
..
...این ستاره پایین برای درخشش بیشتر به لمس تو نیاز داره؛ ازش دریغ نکن.
.
..
...ووت و کامنت یادتون بیبی( ◜‿◝ )♡
YOU ARE READING
IMMORTAL WILD
Fanfictionخلاصه « شاید، نباید میرفت. شاید، کیم سوکجین، یکی از اعضای گروه بیتیاس نباید به سربازی میرفت؛ شاید، باید باقی همگروهیها جلوی رفتنش رو میگرفتن اما... اما پسرها بیخبر بودن از اتفاقات پیشرو. سوکجین میره و همهچیز شاید شروع میشه؛ سوکجین میره و...