part 24 🥃

148 32 45
                                    

سلام چون قبلی کوتاه بود اینو سریع گذاشتم

قبلی هم تقریبا جدیده یادتون نره اول اونو بخونین 😉

بفرمایین

🥃🥃🥃🥃🥃

به عمارت رسیدن

یونگی به اتاقش رفت و جیمین هم داشت به سمت اتاقش قدم برمیداشت که خدمتکار دنبالش راه افتاد

خدمتکار:شنیدم مشکلی براتون پیش اومده

جیمین:پیدا کردین اون عوضیا کیا بودن؟

خدمتکار:خیر قربان

جیمین به مسخره گفت:چقدر زحمت میکشن

خدمتکار ساکت شد

جیمین:دیشب مهمونی چطور بود؟

خدمتکار:همه چیز خوب پیش رفت

جیمین:چه حوصله سربر...خوبه نبودم

خدمتکار:البته ارباب جوان...امشب هم دوباره میهمانی دارین

جیمین عصبی سرجاش ایستاد و خدمتکار هم ترسیده توقف کرد و تکون نمیخورد

جیمین نگاهش کرد و گفت:برای چی؟

خدمتکار:من نمیدونم اقا

جیمین:لیست مهمونارو برام بیار

خدمتکار:بله اقا

جیمین داخل اتاقش رفت و درو دوباره روی خدمتکار کوبید

خدمتکار چند لحظه سرجاش پلک زدو راه افتاد رفت

.....

شب شد

جیمین نمیخواست یونگی امشب اونیفرم عادی همیشگیشو بپوشه...میخواست اون میون بقیه تک باشه

پس به جای اونیفرم سرمه ای همیشگی یه کت و شلوار مشکی گرون و شیک تو اتاقش گذاشته بودن تا اونو بپوشه

جیمین هم کت و شلوار مشکی رنگشو پوشیده بود

فرقی نداشت چقدر ازون مهمونا بدش بیاد به هرحال همیشه ظاهرش رو مرتب نگه میداشت

موهاشو بالا داده بود و چشمهای تیرش میدرخشید

هرچقدر بیشتر به خودش میرسید ترسناکتر به نظر میرسید

دکمه ی کتشو بست و از اتاقش بیرون رفت

با قدم های بلند به سمت اتاق یونگی میرفت

به اتاقش رسید و دستگیره رو فشار داد

حتی اگه یونگی لخت بود و هنوز لباس نپوشیده بود براش مهم نبود بدون در زدن وارد اتاق شد و چشمهاش برق زد

یونگی با کت و شلوار مشکیش رو به روی ایینه ایستاده بود و به خودش نگاه میکرد

با شنیدن صدای در به سمتش برگشت

THE OLD WHISKEYWhere stories live. Discover now