part 26 🥃

18 10 2
                                    

یونگی تو اتاق بود

به دیدن خانوادش رفته بود و برگشته بود...حالش بخاطر اونا کمی بهتر بود

چند روزی بود که جیمین سراغش نیومده بود
میدونست داخل عمارته...به هیچ ماموریتی نرفته بود اما به اتاق یونگی هم نیومده بود

یعنی بالاخره اینو درک کرده بود که یونگی به فضای شخصی نیاز داره؟چون میدونست یونگی ازش ناراحته اینکارو کرده بود؟

یونگی تو اتاق روی صندلی نشسته بود و فکر میکرد

خدمتکار تو سکوت اتاقو گردگیری میکرد

یونگی دهن باز کرد و از زن پرسید:پارک جیمین...اینروزا چیکار میکنه؟

خدمتکار:ارباب جوان کارهای زیادی برای انجام دادن دارن...ایشون همیشه سرشون شلوغه

یونگی رک گفت:اون که همیشه بیکاره

خدمتکار:اینطور نیست...ایشون کارهاشون رو تند تند انجام میدن تا با شما وقت بگذرونن

چشمهای یونگی درشت شد و ابروش کمی بالا پرید

خدمتکار:چند روز پیش خدمتکار شخصیشون تو حموم در حالی که خودشو توی وان حبس کرده بود پیداش کرد...اگه اون پیداش نمیکرد معلوم نبود چی میشد

چشمهای یونگی بیشتر درشت شد

یونگی:از کی اینکارارو میکنه؟

خدمتکار:حرف زدن در موردش ممنوعه...تا همینجاش هم زیاده گویی کردم منو ببخشید...

یونگی کمی مکث کرد و پرسید:من میتونم برم و این عمارت رو بگردم؟نکنه جای ممنوعه ای باشه و برم و دوباره پارک ها یا پارک جیمین عصبانی بشه

خدمتکار:برای ما بله اما ارباب جوان دستور دادن که شما هرجایی رو که بخواید میتونین ببینید...

یونگی:همه جا؟

خدمتکار:بله...همه جا به جز کلبه ای که تو حیاط پشتیه...

یونگی کنجکاو پرسید:کلبه؟

خدمتکار:در قسمت جنوب شرقی حیاط پشتیه...

یونگی:اونجا چیه؟

خدمتکار سرشو به اطراف تکون داد:من نمیدونم

یونگی تو فکر رفت

لباسهاشو عوض کرد و از اتاقش خارج شد تا یه دور و اطرافی توی اون خونه بزنه...

داخل راهرو ها قدم میزد
اون پارک ها سلیقه ی کافی برای چیدمان اون خونه نداشتن...فقط هرچی گرون بود دور هم جمع کرده بودن و چیده بودن

به سالنی رسید...از بیرون در داخلو نگاه میکرد
به نظر میرسید اونجا جایی مثل انباره
خدمتکارهای زیادی درحال کار بودن و صحبت میکردن

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: 5 hours ago ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

THE OLD WHISKEYWhere stories live. Discover now