part3

452 73 5
                                    

مامان بزرگ روی صندلی اصلی میز نشسته بود مامان بزرگ عصبانی گفت:بازم دیر کردین پسرا. گفتم:معذرت مامانی

خاله ام کنار بابا نشسته بود.

در واقع جکسوننابرادری من هستش من از جکسون سه سال بزرگ ترم وقتی که من یک ساله بودم مادرم در اثر سرطان خون مردوبعدش برایخالم کارولین یه نامه گذاشت که

از من مواظبت کنه بعد خالم که ازدواج نکرده بود با بابام ازدواج کرد و یک سال بعدش حاصلش جکسون بودمن همیشه جکسونو مثل برادر خودم دوستش داشتم

اون در واقع پسر شیرینیه در واقع تمام خوانواده فکر میکنن که من و جکسون دوتا عاشق پیشه ایم

برای همین بابا اتاقامونو یکی کرد خیلی خنده داره ولی ماروی یه تخت دونفره میخوابیم من و جکسون هم سعی کردیم

که سر همه رو کلاه بزاریم و بگیم اره ما قصد ازدواج داریم خخخ

کنار جکسون نشستم.بابا داشت ما دوتا رو با لبخند نگاه میکرد جکسون که داشت از زور خنده منفجر میشد سریع برای خودش غذا رو ریخت و شروع کرد با ولع به خوردن

اروم بهش سقلمه ای زدم و
آروم گفتم:بپا یه وخت خفه نشی یواش تر بخور

جکسون زمزمه کرد:دارم از خنده میمیرم عزیزم بزار خوب شم

لبخند شیطنتی به جکسون زدم و به بابا وخاله که با یه لبخند خاص ما دوتا رو نگاه میکردن نگاه کردم

وایی دارم میمیرم از خنده

ببخشیدی گفتم و از سالن غذا خوری بیرون رفتم و شروع کردم به خندیدن حالا من نخندم کی بخنده

نفهمیدم کی جکسون به من ملحق شد ولی دوتاییمون روی زمین فرش بودیم
جکسون گونمو بوسید وگفت:واااااااایی عشقم امروز چه قدر خندیدیم
مشتی به بازوش زدم و دوباره وارد سالن غذا خوری شدیم

_______________

امروز روز خوبیه برا من چون پیج اینستام درست شد
بچه ها هر کی میخواد بره به پیج اینستام که توش عکسای لریه سر بزنه
اسمشم

Shaghayeghjon
هستش اونجا پر عکسای لریه فقط خودتونو معرفی کنین تا منم شمارو فالو کنم عکس یکی از عکسای لریم هم بالای صفحه هستش

نظراتتونو راجب این قسمت حتممممممما بگین

pact love(larry)Where stories live. Discover now