زین در حالی که باچنگال غذاشو میخورد رو به هری گفت:هی هری من میخوام فردا برم مسافرت کاری میگم اگه دوست داری با من بیا"
هری یه مقداری آب خورد وگفت:چرا دوست پسرتو نمیبری؟
زین: من بهش گفتم ولی خوب اون گفت که کلاس داره و خیلی کاراش زیادن ....حالا اگه نمیای من خودم میرم"
هری:نه ممنون(غذاشو قورت داد و گفت)من خیلی کار دارم تازه دانشگاهمم مونده نمیتونم همراهمت باشم فردا امتحان میگیرن"
زین آهی کشید و از پشت میز بلند شد و رو به جسی گفت:ممنونم جسی شام خوشمزه ای بود"
جسی لبخندی زد و به سمت میز رفت تا ظرف غذای زینو جمع کنه،
زین،موقعی که میخواست از اشپز خونه بیرون بره روبه هری گفت"پس حواست به پسرا باشه ومخصوصا به لویی نزار حوصلشون سر بره"هری پیش خودش فکر میکرد که چه عالی که میتونم فرشته ی حرومشو ببینه فرشته ای که میوه ی ممنوعه اون بود ومال اون نبود ،ولی اون بدش نمیومد که از این میوه ی ممنوعه یه گازی بزنه
لویی زین نه....لوییِ هری....هری با فکر کردن به این که چند بار میتونه دیک لویی رو لمس کنه سیخ شد ولبخند شیطانی زد،
"هری......هرییییییییی"
هری وارد دنیای واقعی شد و به زین نگاه کرد که با تعجب به هری نگاه میکرد،هری چشماشو مالوند وگفت"اوه....زین چیزی میخواستی بگی ....."
زین"حواست کجاست دودقیقس دارم صدات میکنم.!؟؟"
هری:معذرت حواسم نبود"
زین چشم غره ای رفت وگفت"خوبه موقعی که داشتی از پله ها ابلا میومدی نخوردی زمین..."
هری با تعجب به اتاقش نگاه کرد وتختی که روش نشسته بود....اون کی اومد تو اتاقش؟
زین صلیبی کشید روی سینش و روبه آسمون گفت:خدا نجاتت بده داداش کوچیکه فکر میکنم سحر شدی!
هری "خب چیکار داشتی؟
وبی حوصله روی تختش ولو شد،زین:میخواستم بگم من تا هفته ی بعد به احتمال زیاد میام ولی اگه جمعه نرسیدم برای لویی یه پارتی بگیری تا من میرسم یا ببرش پارتی"
هری با تعجب به زین نگاه کرد...اون دیوونه شده؟؟؟
هری"برای چی؟؟"
زین گردنشو مالوند وگفت"چون جمعه تولدشه..."
هری با خودش فکر میکرد که زین واقعا به داداشش که توی سرش نقشه ی به فاک دادن لویی رو میکشید در حد مرگ، اعتماد داشت.
هری"اوه باشه حتما"
زین سر هریو بوسید و از اتاق هری بیرون رفت.
وهری روی تختش دراز کشید وفکر کرد"چی میشد من زود تر پیدات میکردم فرشته؟"
......

ESTÁS LEYENDO
pact love(larry)
De Todoآدم باید برای به دست اووردن عشقش تلاش کنه وبجنگه و من تا قسمتی از زندگیم اینو درک نکردم ولی اون چشمای زمردی باعث شدن تا براشون بجنگم بااین که میدونستم اون چشما به کس دیگه ای نگاه میکنه