لویی سعی کرد خستگیشو پنهون کنه تا جکسون بتونه برای دوست پسرش یه هدیه ی خوب پیدا کنه جکسون ولی بدون معطلی داشت تو مغازه ها و بوتیک های مختلف بابرند های معروف میگشت وچیزی که لویی رو بیش از حد روانی میکرد این بود که جکسون حتی نمیدونست باید لباس بخره یا جوراب؟؟؟و این مسعله باعث شد لویی بیش از حد عصبانی بشه
جکسون دست لویی رو گرفت و به سمت فروشگاه لباس زیر فروشی کشید
لویی با مسخرگی گفت:"اوه عالیه جکسون اون دوست پسرت عاشق لباس زیرا میشه اون مطمعنن د*ک*ش از تنگی شون درد میگیره"(باعرض پوزش بچه ها)جکسون حرف لویی رو با تکون دادن سرش تایید کرد و گفت:آره اون واقعا د*ک درازی داره ولی اندازش عالیه و این شورتا به دردش میخوره
لویی سعی کرد خندشو مخفی کنه چون حرف جکسون خیلی افتضاح بود و تقریبا لویی میتونست اونو تصور کنه که کم تر پسری اون جور د*کی داره و اندازه برای بقیه پسرا تقریبا مثل مال یه د*ک گاوه!(ای خداااا لوییییی-___-)
جکسون به سمت لباس زیرای شیکی بابرند های خوبی رفت و پنج تا از تنگ ترینوشون رو برداشت و به سمت پیشخون حرکت کرد . لویی به قفسه ها نگاه کرد که لباس زیر مشکی آبی توجه اونو به خودش جلب کرد پس به سمتش رفت و برش داشت و نگاش کرد اون خیلی س*ک*س*ه همون موقع متوجه شد یکی کنارش وایستاده وقتی روشو طرف اون کرد اول دوتا گوی قهوه ای عسلی دید
لویی که جا خورده بود گفت:ام...ام...سلام...من ...یعنی این به نظرم جذاب اومد
اآن وسره با چشمای جادوییش مژه های بلندشو بهم زد و بهش نگاه کرد وگفت:اوه آره اون خیلی فوق الادس اون یه ...ام...منظورم تینه که اون آدمو صاف میکنه(:ااا) .
لویی تقریبا کلش رفت تو گردنش وقتی اون حرفو شنید و آروم گفت:درسته
اون پسره خیلی غیر منتظره پرسید:تو گیی؟؟؟
لویی ناباورانه به پسر چشم عسلی روبه روش نگاه کرد وگفت:"خ...خب...این خیلی ضایعس؟پسر مومشکی :خب ..نه... ولی تو اومدی تو قسمتی خرید کنی که معمولا گی ها میان اینجا
لویی:او...که این طور
بعد سرشو پایین انداخت.لویی حواسش پرت جلوی شلوار اون پسر مومشکی افتاد که برآمده شده
با این لحظه لویی احساس کرد تمام سلول های عصبیش وسط پاش جمع شده
پسر مومشکی دستشو جلو آوورد و گفت:من زینم ...از آشناییت خوشبختم..و ام...منم گیم.بعد سرشو پایین انداخت وگفت:فکر کردم اگه منم میگفتم توهم راحت باشی و احساس معذب بودن نکنی
بعد رده های قرمزی روی لپ زین بوجود اومد
لویی دست زینو به گرمی فشار داد و گفت:لویی...و از دیدنت خوشحال شدم
زین لبخندی زد ودست لویی رو کشید به یه قسمت دیگه ای از فروشگاه و لویی از این حرکت ناگهانی اون شوک زده شد ولی گذاشت پسر بلند تر اونو همراهی کنه
___________
مطمعنم که خیلیییییا گیج شدن که لویی چرا با زینه
خوب بعدن مشخص میشه
نظر و رای یادت نرههههه
![](https://img.wattpad.com/cover/44861216-288-k24313.jpg)
YOU ARE READING
pact love(larry)
Randomآدم باید برای به دست اووردن عشقش تلاش کنه وبجنگه و من تا قسمتی از زندگیم اینو درک نکردم ولی اون چشمای زمردی باعث شدن تا براشون بجنگم بااین که میدونستم اون چشما به کس دیگه ای نگاه میکنه