part5

497 65 15
                                    

اون پسر مومشکی لویی رو به سمت قسمتی از مغازه برد ولباس های زیبایی رو به لویی نشون میداد و در باره ی هرکدوم تقریبا دوساعت سخنرانی میکرد و لویی رو به خنده مینداخت چون که اونا فقط یه تیکه پارچه بودند و اون پسر گی مومشکی برای هر کدوم داستانی داشت

لویی:هی پسر گفتی اسم تو چی بود؟

زین:من زینم

لویی:خب زین از آشناییت خوشحال شدم ولی باید دیگه برم یه نفر منتظرمه که نباید منتظرش بزارم و از دیدنت خوشحال شدم

بعد به سمت در خروجی مغازه حرکت کرد که یکی بازوشو گرفت و لویی یا تعجب برگشت سمت زین.لویی:بله؟اتفاقی افتاده ؟؟؟
زین:م...میتونم شمارتو بگیرم؟
لویی شُک زده گفت:ا..اوه...میخوای باهام قرار بزاری؟؟؟
زین در حالی که تو چشماش اشک جمع شده بود گفت:ت..تو دو...دوست پسر ...داری؟؟؟

لویی:اوه نه...معلومه که نه من دوست پسر ندارم و...باشه شمارمو بهت میدم یادداشت کن.

زین تو گوشیش شماره ی لویی رو یادداشت کرد و تشکر کرد. و لویی به بیرون مغازه رفت و دور و بر دنبال جکسون گشت که جکسونو کنار یکی از سطل آشغال دید که با یه پسر صحبت میکنه لویی ابروهاشو بالا انداخت و نزدیک اون ها شد

لویی نیشخند زد که دید صورت جکسون قرمزه و سرشو پایین انداخته و..اون پسره پسری که چشماش به رنگ زمرد بود و موهاش شکلاتی وفرفری...اون قدش از جکسون یه انگشت بالا تر بود و از لویی اندازه کف دست،لویی:جکسون تو اینجا چیکار میکنی؟؟؟

جکسون پرید و پشتشو نگاه کرد.و وقتی لویی رو دید نفس راحتی کشید و گفت:لویی ترسوندیم

لویی با نیشخندش با ابروهاش به اون پسر که تمام مدت به لویی زل زده بود اشاره کرد وگفت:معرفی نمیکنی؟؟

جکسون دوباره سرخ شد و گفت:امممم چرا...چرا این...یعنی ایشون لویی،هری هستن ...هری استایلز...

لویی باز ابروهاشو بالا انداخت و دست به سینه گفت :خب؟؟؟؟

جکسون آروم گفت:فاک یو لویی...
بعد روبه لویی گفت:دوس...دوست پسرم
لویی:آها!که این طور پس چرا زود تر نگفتی
بعد دستمو طرف اون پسر دراز کردم و گفتم:خوشبختم هری من لوییم نابرادریه جکسون.
اون پسر که تا اون موقع محو اون پسر جذاب بود به خودش اومد ودست لویی رو گرفت و گفت:اوه بله خیلی از دیدنت خوشحالم لویی

جکسون دستشو دور بازو های هری حلقه کرد و روبه لویی گفت:خب لویی ما داریم میریم

لویی:صبر کن...جکسون سوئیچو حداقل بده

جکسون زد به پیشونیش و زیر لب فحشی نثار حواس جمعش کرد و سوئیچ لویی رو بهش داد و از لویی خدافظی کرد لویی تمام وقتی به ماشینش میرسید به جکسون فحش میداد که باعث شد تمام راه رو با اون بیاد فروشگاه و چه جالب شد که دوست پسرش هم دقیقا تو اون فروشگاه بود میدونی این واقعا عالیه فقط لویی نمیدونست که جکسون دقیقا چجوری میخواست اون شورت هارو به دوست پسر بلندش بده!!!

pact love(larry)Where stories live. Discover now