وای خدای من. نگین انگشتر قرمز شده بود .هر لحظه هم داشت تنگ تر و تنگ تر می شد.
انگشتم کبود شده بود.
سرم هم درد می کرد. همه چیز را تار می دیدم. داشتم می افتادم. که دستم رو به مبل گرفتم. این صدا مدام تو ذهنم تکرار می شد.
این انگشتر نفرین شده رو از دستت در بیار. زود باش. درش بیار.
دیوید بوق می زد. اصلا نمی توانستم از جام بلند شم .دیوید به
موبایلم زنگ زد. جواب دادم
دیوید :النا چرا نمی آی؟
من :دیوید حالم خوب نیس سرم گیج می ره
دیوید :چرا ؟می خوای بیام بالا؟
من :باشه.
خودم رو به زور به سمت آیفون رسوندم و درو باز کردم.
دیوید با چهره ای نگران وارد شد.
دیوید :النا قرص داری؟
من :نمی دونم اگر باشه باید تو کمدم داخل یک جعبه زرد باشه
دیوید داشت توی کمد دنبال قرص برام می گشت که یک نامه پیدا کرد.
من :دیوید قرص پیدا کردی؟
دیوید نه ولی اینو پیدا کردم.
نامه رو با یک قیافه پرسشی تو
هوا تکان داد
وااا. کی برا من نامه داده؟ تو کمد چی کار می کنه؟
دیوید :این سوال ها رو باید از خودت بپرسی!
من :بدش ببینم
وقتی به نامه نگاه کردم سرم گیج می رفت
من :دیوید اینو می خونی؟
دیوید نامه رو گرفت و شروع کرد به خواندن .............
..........................سلام. چه طور بود؟
اون نامه تو کمد النا چی کار می کرد؟
چرا حال النا بد شد؟
تازه نگین انگشتر هم قرمز شد.
مگه اون صدا به النا نگفت انگشتر رو از دستش در بیاره؟
چرا النا این کار رو نکرد ؟
بای تا چپتر بعدی
اونم عکس نامه ی الناست
YOU ARE READING
my hoop
Randomسلام. این داستان در مورد یه دخترس که یک انگشتر زندگی اش رو زیر و رو می کنه و ...