دیوید شروع کرد به خواندن:
اون انگشتر نفرین شده رو از دستت در بیار وگرنه باید از زندگی خداحافظی کنی.
دیوید با چهره ای متعجب پرسید :این چیه؟
من :نمی دونم کجا بود؟
قیافه ام از ترس مثل گچ سفید
شده بود.
دیوید :ولش کن. چرا رنگت پریده
بزار برم برات قرص بگیرم.
دیوید رفت و منو با یک دنیا سوال تنها گذاشت.
واقعا می ترسیدم.ولی اگر به دیوید می گفتم مسخره ام می کرد.
باید انگشترو در می آوردم.
و
وااای این چرا در نمی آد؟
وقتی بهش دست می زنم نگینش قرمز می شه
حالا چی کار کنم؟ چرا در نمی آد؟
صدای در اومد. دیوید بود.
وقتی یک قرص خوردم حالم بهتر شده بود.
دیوید :می خوای بریم بیرون یکم هوا بخوری؟
من :کجا بریم؟
دیوید :ای بابا قاطی کردیا؟ قرار بود بریم سینما!
من :حوصله ندارم.
دیوید :ای بابا من هی برنامه ریزی می کنم و تو هی خرابش می کنی!
دستمو کشید منم بلند شدمو کیفمو برداشتم و با هم سوار ماشین شدیم.
ای بابا چه قدر شلوغه
بعد کلی انتظار بلیط خریدیم و رفتیم تو.
من نمی دونستم چه فیلمی می خوایم ببینیم.
خب فیلم شروع شد.
این یه فیلم ترسناک بود. از دست این پسر خنگ. آخه این چه فیلمیه؟
من :دیوید این چه فیلمیه؟
دیوید :گفتم فیلم ترسناک باشه. هیجان هم داره.تو دوس نداری؟
من :نه دوس ندارم.
نیم ساعت بعد :
این فیلم درباره یک دختره بود که خون آشام ها دنبالش بودن. بعد هم آخرش می میره.
آخیش فیلم تموم شد.
ما بیرون اومدیم. وقتی سوار ماشین شدیم هنوز از دستش عصبانی بودم.
دیوید :فیلمه خوب بود.
من چشم غره ای رفتمو بیرون رو نگاه کردم. بعد از چند دقیقه فهمیدم داریم به خونه دیوید می ریم.
من :کجا داریم می ریم؟
دیوید :داریم می ریم خونه ما چون امشب حالت خوب نیس بهتره من پیشت باشم.
من داد زدم ماشینو نگه دار. زود بااااش نگهش دار.
دیوید :چی شده ؟
من :برا چی هر کاری خودت دوس داری می کنی؟ نظر من مهم نیس؟
دیوید :من فقط .....
حرفشو قطع کردم.
من :دیوید خیلی خودخواهی
درو ماشینو باز کردم و بیرون اومدم.
دیویدم پیاده شده بود. کجا می ری؟
من :نظز من که واست مهم نیس. پس چه فرقی می کنه کجا می خوام برم.
به سمت خیابون دویدم.
برگشتمو دیدم یک ماشین بوق می زنه و به سرعت داره به سمتم می آد.
تا به خودم اومدم دیدم رو زمین افتادم. سرم چه قدر درد می کرد. یک مایع گرم از سرم شروع به بیرون اومدم کرد .دهنم مزه خون می داد.
فقط چیزی که فهمیدم این بود که یک عالمه آدم دورم جمع شده بودن و دیوید با گریه اسمم رو صدا می زد
دیوید :النا النا النا
صدای آمبولانس می اومد و من دیگه چیزی نفهمیدم و همه چیز تار و سیاه شد.
..........................سلام. چه طور بود؟
بیچاره النا...
تقصیر کی بود؟
عایا تقصیر دیوید بود؟
از قسمت بعد جذاب تر می شه
رای و کامنت یادتون نره
بااااااااااااااااااای باااااااااااااااای
YOU ARE READING
my hoop
Randomسلام. این داستان در مورد یه دخترس که یک انگشتر زندگی اش رو زیر و رو می کنه و ...