Chapter7-بى عرضه

99 16 11
                                    


داستان از نگاه كانور:
رفتم سر كلاس تفكر پژوهش.تريس هم تو همين كلاس بود همينطور الى و جيمز.(گفته بودم تو يه كلاس تريس و الى با همن،كانور هم تو همون كلاسه، كلاس قبلى كانور و جيمز هم تاريخچه موسيقى بود.كلاس قبلى الى و آماندا هم كلاس نويسندگى بود.رشته ى الى و آماندا تئاتر،تريس و كانور و جيمز هم موسيقيه،رشته ى برد هم طراحيه،رشته ى نيتن و مكس هم ادبياته)تو چشماى الى نگاه كردم.اونا راست ميگن،ميشه تو چشماى زمرديش ترس رو ديد.تو عمقشون ميشه يه راز رو ديد و همينطور نگرانى.همش تقصير منه!اگه من اون قدر سريع نميرفتم شايد اينطورى نميشد.اون موهاشو كه تو صورتش ريخته بود زد كنار و يه نفس عميق كشيد و حواسشو به تخته داد.ديدم تريس يه نامه پرت كرد تو صورتم و خورد تو چشم،من هميشه تو گرفتن نامه داغون بودم. خدا لعنتت كنه تريستين اوانز.انگشت وسطمو بهش نشون دادم و نامه رو برداشتم:
-چرا زل زدى به L؟
نوشتم:
-اولندش برگه تو كونت!زدى چشمو كور كردى!
دومندش نه!زل نزدم!
برگه رو تا كردم و رو ميزش انداختم.
خوند و يه لبخند مسخره رو لبش نشست.بخخدا همين الان دندوناشو خوووردد ميكنم!ايندفعه كاغذ رو با پاش هل داد.
-پس اين چوپان دروغگو عاشق بهترين دوست من شده!خب بزار يه چيزيو بگم!دارى خيلى تند پيش ميرى!ارامش سرت ميشه؟تازه!من هنوز تورو نميشناسم و اگه قصدت آسيب زدن بهش باشه تيكه پارت ميكنم!انقدم ضايع نباش!اون از كساى باوقار خوشش مياد!!!حاليت شد پسر اسكاتلندى؟
اين از كجا ميدونه من اسكاتلنديم؟؟؟كثثثثثافتتتت!اين از كجا ميدونه من عاشق الى شدم؟وايسا ببينم من واقعا عاشقش شدم؟؟؟معلومه كه نهههه!من و عاشق شدن؟هه،شوخيش گرفته؟شايدم نه!اگه عاشقش نشدم چرا بهش زل ميزنم؟خب چون زل زدن در مواقعى پيش مياد كه به يه چيز عجيب بر ميخوريم!پس اون عجييبه!ولى پس چرا بقيه بهش زل نميزنن؟يعنى من عجيبم؟نه من عجيب نيستم!اهان عشق عجيبه!نه بابا خفه شو إحساسات مزخرف بوداده!ولى يه چيزى اينجا عجيبه...يعنى چى شده؟؟؟خب احمق عاشقش شدى ديگه!نه بابا سيندرلا كه نيس من مث شاهزاده ها ساق نميپوشم!نكنه ميپوشم؟خب حتى اگرم شلوار تنگ بپوشم پشت لباسم كه بلند نيس!نه!پشت لباسم كه بلنده!!!خب حداقل اون لباس پف پفى نميپوشه.از كجا معلوم؟؟شايد بعدا بپوشه!(با خودش خوددرگيرى مزمن داره!)واى خدا كنه نپوشه...
برگرو مچاله كردم و انداختم تو كيفم.تا نشستم احساس كردم يه چيزى تيزى خورد پس كلم.موشكو برداشتم و بازش كردم:
-اولندش كه با تربيت باش!ميدونى من چقد پول اين خودكارى كه باهاش دارم مينويسم دادم؟
دومندش الان برو يه جورى بهش همين درخواست بيرون رفتن رو بده كه دلت براش بسوزه!درضمن من كنارتم!
خواستم برگرو جر بدم كه ديدم جيمز داره پرسشى نگامون ميكنه.بى صدا گفت:
-چى شده؟
تريستين به من نگاه كرد و يه لبخند شيطانى رو لباى صورتيش كه دورشون يه خط باريك قرمز بود معلوم شد:
-هيچى
بى صدا گفتم و تو چشماى جيمز نگاه كردم.
جيمز به هردوى ما نگاه كرد اما تا خواست حرف بزنه معلم صداش زد.
-تريس دارى چه غلطى ميكنى؟؟؟(whαt thє hєll αrє чσu dσíng???)
-اعتراف كن كان!
يه نگاه بهش كردم.
-باشه باشه من از الى خوشم اومده!
-اين شد!!!
و نشست!واى خدا اين واقعا راسته؟؟؟من عاشقش شدم؟؟؟
همون لحظه زنگ خورد و الى با اون تيپ عاليش بلند شد و به سمت در رفت.داشتم ميرفتم بيرون كه دستمو تريس گرفت:
-كجا با اين عجله؟؟؟
احساس كردم سره شدم پس سريع به ديوار نگاه كردم و بعد به كفشام.
-هووووووى اروووووم پسر اسكاتلند!!!الان ميرى خودتو لوس ميكنى و خودتو بى عرضه جلوه ميدى فهميدى؟؟؟
-تريييييييييييييييس
-هااااااااااااان؟؟؟برو ديگه!!!
و بعد هلم داد بيرون تا از كلاس اومدم بيرون داشت با يه دختر چشم ابى با موهاى قهوه اى و پوست سفيد حرف ميزد.رفتم سمتش و زدم رو شونش:
-الى ميشه باهات صح...ص...صحب...ص.صحبَ... صحبت كنم؟
-اره البته!!!
واى چرا لكنت گرفتم:
-اممم ميدونى هفته ى ديگه تولد داداشمه ١٢ سالش ميشه...و من از تو براى كادو كمك ميخواستم.منظورم ....اينه كه...امممم..من..من...
-اروم اروم كانور،باشهههه!

Dirty truth//connor ball fan fiction//the vampsDonde viven las historias. Descúbrelo ahora