•|فصل بیست و دوم - تصمیم |•

407 80 39
                                    

ليام با شدت در اتاق آمبرُ باز كرد و بي توجه به اينكه آمبر خواب بود ، با صدايي بلند و طلبكارانه گفت : پسرا كجان ؟

آمبر از خواب پريد . قلبش با سرعت وحشتناكي ميتپيد و سينه ش بالا و پايين ميرفت .

- جواب بده لعنتي .

آمبر بي توجه به ليام سعي كرد نفس عميق بكشه تا سردرد و حالت تهوعـِش از بين بره .

- مگه نميشنوي عوضي ؟

- نميدونم ! نميدونم ليام !

آمبر داد زد و ليام جاخورد . آمبر هيچوقت داد نمي زد . چندثانيه بهش خيره شد و دوباره درو بهم كوبيد و بيرون رفت و آمبر رو با تنهاييش تنها گذاشت .

  ••

ليام با اخم به پسرا كه وارد خونه مي شدن نگاه كرد و بلافاصله بهشون پريد : كدوم جهنمي بودين ؟

– سلام ليام . ممنون . ما حالمون خوبه . تو چطور ؟
هري با طعنه گفت .

نگاه سرد و يخ زده ليام روي هري چرخيد و زيرلب بهش فحش داد و دوباره چشماشو روي صفحه روشن تلوزيون قفل كرد .

پسرا با تاسف سر تكون دادن و بسته هاي خريد رو رسوندن تو آشپزخونه .

لويي شنيد كه ليام زيرلب گفت : اون احمق خيلي راحت ميتونست بگه " خريد بوديم " . 

بهش جواب داد : هري احمق نيست ليام . اين تويي كه داري مثل يك احمق رفتار ميكني .

و لويي با يه نگاه مثل نگاه هايي كه به وضوح ميگه " اينقدر عوضي نباش " حرفشو تموم كرد . قبل از شنيدن جواب ليام از پله ها بالا رفت و ليام رو تو طبقه ي پايين تنها گذاشت .

•• چند ساعت بعد ••

ليام روي تختش دراز كشيده بود . اون هيچ كاري براي انجام دادن نداره . هيچي . 
همه چيز براش خيلي خيلي خسته كننده شده و منتظر يك اتفاقه .

و همون لحظه كسي در اتاقش رو زد .
از جا پريد : بيا تو .

زين داخل شد و نگران به ليام نگاه كرد . 

– كاري داشتي زين ؟

– آره ... فكر ميكنم بايد باهم كمي صحبت دوستانه داشته باشيم . نظرت چيه ؟

ليام شونه بالا انداخت و نشون داد براش فرقي نداره . و واقعا هم نداشت .

زين روي صندلي و رو به روي ليام نشست در همون حالي كه چشماي ليام حركات زين رو مي پاييد .

— بسيار خب ليام . ازت ميخوام به حرفام با دقت گوش كني .   يه نفس عميق كشيد و ادامه داد : آه ، ببين ميدونم كه از دست دادن يكباره ي حافظه و بخش زيادي از قدرت جسماني اصلا آسون نيست و تو حق داري عصباني و ناراحت باشي ..

ليام با خودش فكر كرد چرا داره چيزايي رو ميگه كه خودش ميدونه ؟ به چي ميخواد برسه ؟

– ولي تو نبايد اين رو سر بقيه خالي كني و همه چيز رو تقصير اونا ببيني !

- آها ! پس فقط براي اين اومدي اينجا كه مثل يه بابابزرگ نصيحت كني ؟!

– تو هرچيزي كه بخواي ميتوني اسمشو بزاري . در هرحال . تو حق نداري سر ما ، به خصوص آمبر، داد بزني ، فحش بدي ... ليام ! تو آمبر رو خيلي خيلي اذيت ميكني ! متوجه نشدي اون داره افسرده ميشه ؟! اين فقط به خاطر توعه . ما ميخوايم بهت كمك كنيم و نميتونم بفهمم چرا اينقدر لجبازي و البته بداخلاق ! تو كاملا 180 درجه تغيير كردي !

ليام پوزخند زد : زينی ... جواب خودت رو دادي ... من تغيير كردم ! من اين شخصيت جديد رو دوست دارم ! 

زين از بين دندوناش گفت : داد زدن و بدرفتاري چه لذتي داره ليام ؟ 

- زين ... نه وقت خودت رو تلف كن نه وقت من . بزار روراست باشم . هركس با اين ليام جديد مشكلي داره ميتونه بره ! 

زين اخم كرد و نفسشو محكم داد بيرون . نميدونست اين آدم كله شق رو چطور سرعقل بياره 

– پس ميخواي به اين رفتارها ي مزخرف ادامه بدي؟ 

- چرا كه نه ! 
ليام با رضايت گفت و به اين خاطر خنديد .

زين وارد فاز دوم نقشه ش شد :

به ليام نزديك شد و بالاي سرش ايستاد . ليام به بالا نگاه كرد و با چشماي خيلي خيلي عصبي زين مواجه شد . حس كرد دستاي زين دور يقه ي لباسش پيچيده شد و وادارش كرد بايسته .

– به خودت بيا ليام . داري همه رو از دست ميدي . وقتي متوجه ميشي كه خيلي دير شده .

زين هشدارش رو با هل دادن ليام تموم كرد و از اتاق بيرون رفت . 

ليام با يه عصبانيت غيرقابل كنترل توي اتاق تنها موند . 
اين زندگي خودشه و هرجور كه دلش بخواد با بقيه رفتار ميكنه . اين به هيچكس ربطي نداره . هيچكس حق نداره به ليام دستور بده .

اومدن زين به اتاقش اصلا اتفاقي نبود كه دلش ميخواست پيش بياد .

•• سه روز بعد •• 

– منظورت چيه آمبر ؟!
نايل دوباره به چشماي قرمز آمبر نگاه كرد – تو ... تو نميتوني بدون هيچ برنامه اي بري آمريكا ! تو هيچ فكري براي خونه و يه شغل نداري ! اين امكان نداره به همين راحتي محل زندگي تو عوض كني ! به اين سادگي ها نيست ... تو ...

– واقعا اينا مهمه نايل ؟ مهم نيست ! اينا مهم نيستن !
و قاب عكس خودش و ليام رو كه تو دستاي نايل بود بيرون كشيد و محكم پرت كرد و در حالي كه
هق هق ميكرد گفت : من فقط ميخوام از اينجا برم .

– اوه ... باشه آمبر ... بيا اينجا . 

نايل آمبر و بغل كرد سرش رو روي سينه ش فشار داد و به تيكه هاي شكسته ي قاب عكس چشم دوخت .



_____________
______
__

HELP ME || L.P ||Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ