•|فصل نوزدهم - دومینو |•

588 94 73
                                    

( مروری روی قسمت 17 داشته باشید و بعد اینو بخونید )

اون اشتباه كرده بود ؟

قطعا آره .
و يه خيلي افتضاحش هم بود .

نبايد اونجوري سرش داد ميزد و تلفن رو دركمال بيگناهي ميشكوند !

صداي غمگين و پر از درد مادرش به ذهنش ضربه هاي مداوم ميزد و قلبش تير ميكشيد .

سرش رو بين دستاش گرفت وپاهاشو
- تا جايي كه ميتونست - توي سينه ش جمع كرد و آرنج هاشو به زانوهاش تكيه داد .

اون پشيمون بود و احساس گناه كشنده ای كه داشت ، اون رو تا مرز خفگی میبرد .

با اين حال نميتونست چيزي رو از پيش ببره .
شهامت اعتراف به اشتباهش رو نداشت .

ميترسيد .

شك نداشت مادرش بدون لحظه اي صبر كردن ، ميبَخشَتِش ، با اين وجود نميتونست .
به اندازه ي كافي براي اين كار قوي نبود .

در اتاقش باز شد و زين داخل شد .

- ليام ؟ چرا اينجوري ماتم گرفتی ؟

ليام با شرمندگي سرشو از بين دستاش بيرون آورد و به زين نگاه كرد .

تازه متوجه شد علت مات ديدنش ، گريه كردن بود .

زين با ترحم بهش نگاه كرد و رفت روي تختش و بغلش كرد .
لیام این نگاه رو دوست نداره.

- چيشده كه تو اينجوري گريه ميكني ؟ :)

زين با شوخي پرسيد .

ليام اشكاشو پاك كرد و گفت : من مادرم رو خيلي ناراحت كردم .

- خب ... تو اينو ميدوني مگه نه ؟ پس چرا بهش زنگ نميزني ؟

ليام سرشو تكون داد : نميتونم .. جرأتشو ندارم .

- چرت نگو ، اولا كه بايد بدوني مادرت از همين الان تورو بخشيده ، بهتره بگم اصلا ناراحت نشده كه بخواد تورو ببخشه ! دوما اينكه كاري نداره كه ! بيا ، من همين الان بهش زنگ ميزنم !

و ليام داد زد  : نه ، وايسا !

و زين موبايلشو دوباره سُر داد تو جيبش .

- آمممم.... ببين  ، يه پيشنهاد واست دارم .

زین لبشو گاز گرفت موقع گفتن و ادامه داد :
توي دلت مدام تكرار كن ببخشيد ، ببخشيد ، ببخشيد ... ادامه بده تا وقتي كه تلفن رو جواب بده و اون موقع ميتوني ببخشيد رو بلند بگی.

- اين ... كار ميكنه ؟؟؟

- بهم اعتماد كن . به ظاهرش نگاه نكن كه خيلي مسخره ست !

- آه .. باشه . تلاشمو ميكنم . ولي اگه نتونستم حرف بزنم چي ؟

- صبر كن تا اون شروع كنه ، اونوقت ديگه ميتوني يه چيزی بگی.

HELP ME || L.P ||Donde viven las historias. Descúbrelo ahora