زین وحشت زده روي زمين نشست و بدون اينكه بدونه چرا ، آمبر رو بغل كرد .اون ميلرزيد و بدنش يخ كرده بود .
زين هيچ تصوري نداشت كه چه اتفاقي ممكنه افتاده باشه .
نگاهي به چهره ي پر از ترس و چشماي گرد شده آمبر كرد و ترجيح داد دليلي براي اين نخواد .
فقط اجازه داد آمبر تو بغلش آروم بشه ( اون داشت گريه ميكرد ) و خوابش ببره كه چند دقيقه طول كشيد و بعد از اون بلندش كرد و روي تخت خوابوند .
چند دقيقه اونجا موند تا مطمئن شه كه همه چيز تحت كنترله و بعد رفت طبقه پايين .
بدون توجه به اطرافش روي صندلي نشست و توي فكرهاي جورواجور غرق شد ...
- هي زين ، اتفاقي افتاده ؟
زين به نايل نگاه كرد و آهي كشيد . بهش اشاره كرد كه بشينه و بعد براش تعريف كرد كه آمبر رو تقريبا ازحال رفته روی زمین پيدا كرده .
***
" ظهر "
– اون هنوز بيدار نشده ؟
هري پرسيد و منظورش به آمبر بود .
– آه.. نه .
نايل با كلافگي گفت. و بعد از يه مكث كوتاه ادامه داد : ممكنه اين اتفاق دليل خاصي داشته باشه ؟ مثلا ممكنه... اوم ،.. هرچند كه اين بعيد به نظر ميرسه ، ممكنه ليام ...
– هي بيخيال ! ليام اينكارو نميكنه !
هري جواب داد .
– نه هري .. به نظر من حق با نايله . از اين ليام جديد بعيد نيست . كافيه به حرف ها و رفتارهاي اين چندروزش نگاهي بكني .
لويي با ناراحتي توضيح داد و هري جوابي نداشت.
زين از جا پريد : چرا از ليام نپرسيم ؟
لويي و نايل شونه هاشون رو انداختن بالا .
هري داوطلب شد : من ميرم بالا .
.
.
.
.
نگاه پرسش وارانه ليام هری رو وادار كرد زودتر حرفشو شروع كنه و يكراست بره سر اصل مطلب :
–آممم... ليام ، ديشب ظاهرا يه مشكلي براي آمبر پيش اومده . امروز صبح ، زين اونو روي زمين اتاقش پيدا كرد وقتي معلوم بود از شدت گريه از حال رفته .... تو هيچ ايده اي داري براي اين ؟
ليام بي تفاوت به هري نگاه ميكرد . انگار كه شنيدن اين خبر با شنيدن خبر مردن گربه ي همسايه هيچ فرقي نداشته باشه .
– نميدونم .
ليام خيلي كوتاه و سريع جواب داد .
ولي بعد ادامه داد :
![](https://img.wattpad.com/cover/48749280-288-k761178.jpg)
أنت تقرأ
HELP ME || L.P ||
أدب الهواةزندگی گاهی میتونه بیش از یک 'آینه' غیرقابل پیش بینی بشه! با تشکرات بسیار از سازنده ی کاور @Blitckey