همراه داستان لعن شده بخونیدش تا متوجهش بشید!
Black and Blue
با اینکه همین حالا هم باخته ام سخت در تلاشم.
دیگر نمی توانم روی این کارت ها شرط ببندم زیرا که می دانم چه هزینه ای باید برایشان بپردازم. من خود به فروش رفته ام و نمی توان از من خواست کارتی که برای آخرین نگه داشته ام رو کنم.
من نمیخواهم به درون شعله ها فرو بروم، چرا مرا مجبور به ادامه ی این بازی می کنی؟
من یک دروغگوی صادقم که به آتش سنگین تو می سوزم.
نمی خواهم در این حرارت ذوب شوم اما تو من را طوری ذوب می کنی که انگار من شیطان را به همراه خود دارم. تو من را مثل توده ی هیزم به آتش می کشی.
شاید هم تو شیطان درون من باشی و من به جرم بودن در کنار تو به درون آتش پرت شده ام اما هر چه می کوشم گناه خودم را در این راه نمی بینم...
سایه ای روی من بیانداز، من دیگر کارتی برای باختن ندارم؛ من دروغگوی صادقی هستم که با سوختن در آتش تو کامل می شود.
²
از دید سوم شخص
روی لبه ی ساختمون نشسته بود و توی دفترچه ی جیبیش طرحِ پاهای کشیده ش رو می زد که پوتین های مشکی و ساقدارش و شلوار مشکی راسته اش جذابیتشون رو صد چندان کرده بود.
هر وقت با سونگ هیون به نتیجه نمی رسید تنها جایی که می تونست ساعت ها بشینه آروم بگیره همین جا بود.
پشت بوم ساختمون بلند YG که غروب ها، پشت به خورشید روی لبه ی پرتگاه شرقیش می نشست و با حس مرگی که دلهره لحظه های وزیدن باد بهش میداد سرگرم می شد.
باد موهای لختش که توی صورتش ریخته شده بود رو تکون میداد اما اون فقط هر از گاهی با انگشت های دستش که تا نیمه ی سر انگشت هاش تو آستین هوودی گشادش فرو رفته بودن اون ها رو کنار میزد.
باد صورتش رو قرمز کرده بود اما هنوز حتی به اندازه ی نصف چیزی که می بایست هم آروم نگرفته بود که پایین برگرده.
اینجا زیاد می موند و با داشتن دفترچه ش می توانست چند روز در آنجا دوام بیاورد و جای دفترچه هم درست کنار جای نشستنش توی یه جعبه ی فلزی کوچیک بود.
همونجور که سرش رو برای دنبال کردن رد خورشید بالا می آورد برای یک لحظه فکر کرد تماس دستی رو روی پشتش حس میکنه و کمی از جا پرید.
اگر غریزی دستش رو خیلی زود از لبه ی ساختمون نگرفته بود ارتفاع 10-15 متری ساختمون YGرو طی کرده و چند ثانیه بعد کف خیابون بود.
البته تصورش برای چند لحظه ی اول باعث شد فکر کنه که افتادن چندان ایده ی بدی هم نیست اما ... حالا شاید بهتر می فهمید این جمله تا چه حد می تونه غلط باشه که:
YOU ARE READING
Anathema; HunHan | لعن شده✅
Adventureتو دنیایی که بدون ماسک اکسیژن نمیشه نفس کشید سهون که موهای عجیبش رنگ فیروزه ای دارن ... یه روز پسری رو میبینه که بدون ماسک اکسیژن بهش زل زده... این داستان توی یک دنیای تخیلی و زمان تخیلی اتفاق می افته اما میشه گفت این زمان تخیلی، از زمان فعلی دنیای...