لعن شده
احساس میکنم ذوب می شوم، به من می گویند که حتی برای خودم هم خطرناکم
و حالا این قطار دیوانه آماده ی حرکت می شود. آموخته ام طوری قدم بزنم که انگار به چیزی اهمیت نمی دهم؛ حد و مرز را بشکنم و پشت سرم را هم نگاه نکنم.
بند بند وجودم تاب می خورد، من با خشم خودم کوک شده ام و آماده ی رفتنم
تن پوش و زنجیرِ دیوانه خانه را بدر، حدو مرز را بشکن
ما از قید و بند آزادیم
این میهمانی دیوانگی تا زمانی که ما رو بیرون کنند ادامه دارد
تا وقتی که بمیریم
²
از دید سهون
درست زمانی که چشم هاش تغییر کرد می دونستم چیز خوبی در انتظارم نیست. ته دلم به خودم لعنت می فرستادم که قدر زندگی یک نواختم رو ندونستم... و وقتی گفت ... باید بمیری، حس می کردم که قلبم داره از سینه ام بیرون می پره.
اما با همین فکر، اون که انگار ذهنم رو خونده بود یکبار دیگه بهم حمله ور شد:" میخوای برگردی به راحتی های زجر آورت؟ بذار من بهت لذت دردناک تری رو بچشونم، چیزی که یکبار برای همیشه خلاصت میکنه..."
نمیدونم چرا، همه چیز برام در عین حال که انگار فقط چند ساعت طول کشیده بود، حس خستگی ابدی رو می داد... اما درست وقتی دستش رو به سمتم دراز کرد صدایی متوقفش کرد.
" لوهان! دستت رو کنار بکش!"
من که نمی تونستم نگاهم رو از نیشخند ترسناک لوهان جدا کنم فقط می تونستم امیدوار باشم چیز بدتری در انتظار مون نباشه. نمیدونم چرا اهمیت میدادم اون هم توی دردسر نیفته. وقتی اینطوری داشت دیونه ام می کرد درستش این بود که بخوام سر به نیست بشه.
صدا ادامه داد:" میدونی که اگر اون کار رو انجام بدی چه اتفاقی می افته درسته؟"
صدای قدم های سنگینش روی کف خیابون بالاخره طلسم نگاه لوهان رو از روی من شکست و همزمان با جدا شدن نگاهش من هم تونستم فردی که صحبت می کرد رو ببینم.
مرد قد بلند و چهارشونه ای که در حال قدم زدن به سمت ما بود لباس پرزدار عجیبی به تن داشت و مثل لوهان ماسک روی صورتش نداشت.
" شایدم خبر نداری... میدونم که کسی برای بیرون اومدن از دنیای زیرین کمکت کرده اما احتمالا اونقدری برات ارزش قائل نبوده که بگه اگه خاطرات یک انسان رو از زندگی های قبلیش بهش برگردونی خودت خاکستر میشی."
لوهان توپید:" چی باعث میشه فکر کنی اهمیت میدم تاپ؟"
مرد دیگه از پشت مردی که لوهان تاپ صداش زده بود بیرون اومد:
VOCÊ ESTÁ LENDO
Anathema; HunHan | لعن شده✅
Aventuraتو دنیایی که بدون ماسک اکسیژن نمیشه نفس کشید سهون که موهای عجیبش رنگ فیروزه ای دارن ... یه روز پسری رو میبینه که بدون ماسک اکسیژن بهش زل زده... این داستان توی یک دنیای تخیلی و زمان تخیلی اتفاق می افته اما میشه گفت این زمان تخیلی، از زمان فعلی دنیای...