2//

341 91 54
                                    

Black and Blue

تمام چیزی که تو می خواهی بدست آوردن است اما هرگز چیزی ارائه نمی کنی.

تمام کاری که من می کنم تفکر های مداوم و نوشیدن است تا به نقطه ی حمله برسم.

تو خوب می دانی که چطوری بحث را به بن بست بکشی، اما اگر حالا این حرف ها را نزنیم کار مان به دورن زمین ختم می شود و عزیزم چطور کاری که انجام شده و حرفی که زده شده را برگردانیم؟

چطوری برش گردانیم زیرا که این کار برنده ای ندارد و اگر این عشق بشکند هر دو می میریم...

حاضرم همه چیزم را برای پس زدن تاریکی بدهم و دوباره شروع کنم اما چطور کاری که شده و حرف زده را پس بگیریم؟

من به تو یک خیال خوراندم اما تو مست واقعیت بودی.

تمام چیزی که تو می خواهی، خواسته شدن ات توسط من است...

ما مانند جنگلی وحشی و بی پوشش صاحب شب بودیم.

تمام بازی های احمقانه ای که کش می دادیم و تمام مضخرفاتی که می گفتیم...

چطور حرف زده شده را برگردانیم؟

بیاد بیاور... بیاد بیاور... اولین باری که یکی شدیم هر چند که از دستش داده ایم... ما از دستش داده ایم. چطور برگردانیم؟ اگر این عشق بشکند هر دو می میریم...

²

از دید سوم شخص

تلاش کرد پلک های سنگینش رو باز کنه.

حسی که داشت شبیه وقت هایی بود که مجبور بود اون دارو های آرام بخش رو برای درد معده ش دریافت کنه. دردی که حالا مدت زیادی بود با او همراه شده بود. سرش سنگین بود و سرگیجه... حالت تهوع و درد... در برابر ترکیبی از اون حس عجیب هیچ بودن.

یا شاید هم قبل از اون، اون موقع که اسید معده تا حلقش می اومد بالا و برمی گشت. همه جای نایِ ش می سوخت و دهنش طعم وقت هایی رو می گرفت که دکتر ون چوب بستنی های مضحک توی دهنش می ذاشت و هر ثانیه ش یه حس نزدیک به تهوع بهش می داد.

شاید هم بدتر از اون، حسی مثل وقتی که معده ش درد بگیره...

اون درد وحشتناک بود، به حدی که به راحتی مرگ رو ترجیح میداد. دقیقا یکم پایین تر از قفسه سینه ش ... طوری بهم می پیچید انگار وقت منفجر شدنشه... بدنش داغ می شد، عرق می کرد و چنان احساس خفگی بهش دست میداد انگار اون قسمتت رو به فاک بود.

اونجا بود که فقط می تونست به مُسکن ها پناه ببره. اونجا روز تولد دوباره ش بود.

خواب. آرومی درد، گرمی تخت... حس گیجی...

نمی دونست درد معده و مسکن ها بهونه ای برای مرور خاطرات سونگ هیون تو خیالات واقعیش بود یا برای فراموش کردن اون ازش استفاده می کرد، چون با مسکن ها زمان زیادی رو می خوابید.

Anathema; HunHan | لعن شده✅Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang