همه چی با سردردهاش شروع شد.
که واقعا خیلی هم غیرعادی نبود. اونا از لحاظ تکنیکی توی بریک بودن، ولی هنوز چند هفته تا پایان مصاحبه هایی که تو گوششون وراجی میکردن و یه سوال لعتتی رو دوباره و دوباره و دوباره میپرسیدن مونده بود. این خیلی خسته کننده بود و لویی با خودش فکر کرد اگه یه نفر دیگه ازش بپرسه که رابطش چطور پیش میره منفجر میشه.
باشه، اون جواب میده. عالی. و واقعا هم عالیه. فقط نه با النور.
ولی به هر حال نیازی نیست اونا بدونن.
اره اونا نمیدونن ولی به سوال پرسیدنشون ادامه میدن. 3 هفته کامل تبلیغات و اجراهاشون ادامه داشت و لویی واقعا حس میکنه که سرش داره منفجر میشه، انگار مغزش به دیواره های جمجمش مالیده میشه و میلرزه. این وحشتناکه و مهم نیست که چه قدر سیگار میکشه یا قرص مسکن و چند لیوان اب و چای میخوره، درد یکم فروکش میکنه ولی هیچ وقت از بین نمیره.
این ناامید کننده بود ولی هشدار دهنده نبود. هنوز نه...
*****
اینم از داستان جدید
فقط بگم که اسم اصلی این داستان Hoping This Cold Blue Water Scrubs Me Clean And Spits Me Out Again هستش ولی من اگه میخواستم Persian Translation هم بهش بچسبونم دو متر اسم میشد :| فقط باید تکست مینوشتم رو کاور پس خودم اسمش رو عوض کردم.
امیدوارم اینم دوست داشته باشین. بقیه ورک های پیج هم نگاه کنید چون یه داستان جدید دیگه هم گذاشتیم. مرسی D:
Vote & Cm pls :) ~B
YOU ARE READING
Blowing Mind (Persian Translation)
Fanfiction❌Original Name: Hoping This Cold Blue Water Scrubs Me Clean And Spits Me Out Again❌ "بمون" هری با ناامیدی زمزمه کرد و لب هاش رو به شقیقه ی لویی چسبوند، طوری که انگار میتونه دردی که اونجا رشد میکرد رو تسکین بده. ولی اون نمیتونه درد رو متوقف کنه، و مه...