«خب راهحلت چیه؟؟؟»
«خب ،هری چرا سعی نمیکنی برای یه سال دختر باشی؟؟»
یکدفعه شروع کرد به خندیدن بعد ک خنده هاش تموم شد بهم نگاه کردو گفت
«خیلی بامزهای مایکی»
بعد دوباره شروع کرد به خندیدن ،ولی خندش قطع شد وقتی قیافهی کاملأ جدی منو دید.
«داری شوخی میکنی درسته مایکی؟؟»
«نه هری من کاملأ جدیم ،خودت گفتی کسی دخترا رو نمیزنه درواقع کسی به دخترا تیکه هم نمیندازه و اذیتشون نمیکنه ،پس به نظر من تو باید واسه یه سال ادای دخترارو دربیاری و خودتو نجات بدی،خب صددرصد دختر خوشگلی نمیشی اما حداقل کتک نمیخوری،خب نظرت چیه؟؟»
«به نظرم این احمقانهترین و عجیبترین ایده ممکنه ولی خب...من چیزی واسه از دست دادن ندارم پس چرا ک نه؟»
«عالیه پس بیا با هم بریم یه جا بشینیم تا بیشتر بتونییم راجع به جزییاتش صحبت کنیم.»
سرشو به نشونه فهمیدن تکون داد وبعد باهم رفتیم یه جا نشستیم
«خب اول باید برات یه اسم پیدا کنیم»
«یه لحظه صبر کن مایک،اگه من دختر بشم بعد همه نمرات به اسم دختره ثبت میشه نه من و ...»
«اونو بسپار به من ،من اطلاعاتتو با دختری که قراره بشی عوض میکنم یعنی معلما فکر میکنن که دارن به دختره نمره میدن در حالی که دارن به هری نمره میدن»
«وایستا ببینم،یعنی تو میخوای سیستمو هک کنی؟»
«اره یه چیزی تو همین مایه ها»
«مگه تو هکری مایک؟»
«اره خب خیلی وقته ، این واسه من یه رازه هیچکس دربارش نمیدونه بجز تو وتو باید به من قول بدی ک این رازو پیش خودت نگه داری»
«باشه قول میدم»
«ممنون،خب حالا بگو با اسمت چیکار کنیم؟؟باید یه اسمی انتخاب کنیم که به هری نزدیک باشه»
«خب هیلی چطوره؟؟»
«عالیه،حالا فامیلیتو چی بزاریم؟؟اسمیت چطوره؟»
«هیلی اسمیت.....ما الانشم یه هیلی اسمیت تو american dadداریم مایک»
«خب پس stilink چطوره؟(تلفظشو نمیدونم:-\ )»
«یکم سخته ولی خب ازش خوشم اومد،خب حالا ک اسم مشخص شده بگو قیافمو چجوری دخترونه کنم،یا تیپمو اوووف خدای من»
«باید بریم کلاهگیسو لباس زنونه بگیریم،بعدم همه زنا ک خخوشتیپ نیستن فرفری;-) »
«خب اره ولی دلم میخواست دختر خوشتیپی باشم»
بعد زد زیر خنده
«هیچوقت فکر نمیکردم یه روز این حرفارو بزنم»
دوباره اروم خندید و چالهای خوشگلشو به نمایش گذاشت اون واقعأ زیباست درست مثل فرشتههاست لعنتی من نباید دربارهی دوستم اینطوری حرف بزنم این واقعأ اشتباس ولی خب اون واقعأ دوستداشتنی و زیباست پس این یه جورایی کاملأ تقصیر من نیست.
بعد از یه کم خندیدن و صحبت کردن با هم رفتیم لباس و کلاهگیس خریدیم و الان دیگه هوا تاریک شده.
«خب خریداهم تموم شد »
«اره فرفری میخواستم بگم ک امشب خیلی خوشگذشت»
«اره موافقم......خب فکر کنم دیگه باید برم»
«ام اره ،اره حتمأ خیلی خب پس فردا میبینمت»
«اره حتمأ ،فهلأ مایک»
«فعلأ هیلی»
______________________________Harry POV
با صدای گوشیم از خواب بیدار شدم ،فاک من چقدر خوابیدم ساعت ۱۲:۳۰بود ،به گوشیم نگاه کردم دیدم ک یه اس او اس از طرف مایک دارم بازش کردم ازم خواسته بود ک برم خونشون تا اونجا واسه قیافم یه کاری بکنیم بعد اینکه ادرسو بهم داد بهش گفتم تا نیم ساعت دیگه اونجام و تقریبأ نفهمیدم چجوری خودمو رسوندم جای خونشون.
وقتی رسیدم دیدم مایک دم در خونه وایستاده سریع رفتم پیشش و بعد اینکه همو بقل کردیم وارد خونه شدیم هردومون خیلی هیجانزده بودیم از قیافههامون کاملأ مشخص بود بعد اینکه با خانوادش سلام کردم با مایک رفتیم داخل اتاقش ،تقریبأ همهی دیوارای اتاقش پر بود از پوسترای خوانندههای راک و جاهایی از دیواراتاقشم ک پوستر نبود پر بود از یهسرس جمله ک فکر کنم متن اهنگ بود.
«خب هیلی برو لباساتو تنت کن;-) »
«خیلیخب»
احساس خیلی عجیبی داشتم ک الآن یه لباس دخترونه تنم کردم شاید اگه چند روز پیش ازم میپرسیدن به نظرت چهکارایی رو هیچوقت انجام نمیدی؟منم میگفتم پوشیدن لباس دخترونه
وقتی اومدم جلو مایک کلی مسخرهبازی دراورد و منم وقتی خودمو تو ایینه دیدم شروع کردم به مسخره کردن خودم:-\ واقعأ مسخره شده بودم .
داشتیم میخندیدیم ک یهو در باز شد و یه دختری تقریبأ همسن من شاید یکی دوسال بزرگ تر وارد اتاق شد چند لحظه با تعجب بهم نگاه کرد
اوه شت من با لباس دخترونه جلوش وایستاده بودم
نمیدونستم چیکار کنم
«لین،تا حالا چیزی دربارهی در زدن شنیدی ؟؟از اتاقم برو بیرون و لطف کن اگه دفعه دیگه خواستی بیای تو اتاقم در بزن»
دختره ک حالا میدونم اسمش لیمه با حرفای مایک تازه از شوک اومد بیرون و زد زیر خنده بعد اومد داخل اتاقو درو پشت سرش بست
«تا بهم نگین اینجا چه خبره از اینجا تکون نمیخورم»
______________________________
خب بچه ها امیدوارم خوشتون اومده باشه
Vote
Comment:'( :'( :'( 🙏
YOU ARE READING
Harry/hayley
Fanfiction(Larry/narry/zarry) Writer:dream85 هری یه پسر جوون با موهای فرفری و چشای سبزه که الان چند ساله تو مدرسه توسط گروه the gang کتک میخوره و از وضعش خستست اون از همهی اعضای این گروه مخصوصأ لویی و زین متنفره. اون تقریبأ هر روز تو تمام این سال ها کتک میخو...