Zayn's pov:
زنگ گوشی نذاشت لویی سؤالشو کامل کنه
با دیدن اسم پری از جام پاشدم رفتم تو اتاق تا ببینم باز چی میخواد بگه،احتمالأ طبق معمول همیشه یه مشت چرت و پرت😐
_سلاممم زینی🙀😍
گوشیو یکم از گوشم فاصله دادم تا کر نشم
_سلام عزیزم،چه خبرا؟کاری داری؟
_راستش اره ،زینی میشه لطفأ ازت یه چیزی بپرسم؟
__بپرس...
_ چیزی بین اون دختره و لویی هست؟
_خب اگه باشه چی میشه؟
_زینییی قول دادی درست جواب بدی؟
_کی قول دادم؟
_اذیتم نکن دیگه،بگو دیگه پلییییز...
_واسه چی میخوای بدونی؟
_از وقتی که لویی اون عکسو تو فیسبوکش گذاشته تا الآن النور داره تو اتاقش گریه میکنه،تازه کلی هم سر ما داد زد،البته مهم نیست چون اون جنده قراره تاوان همهی اینا رو پس بده
_منظورت چیه؟،باز شما ها حوصلتون سر رفته نشستین واسه یه بدبخت نقشه کشیدن؟میدونی چیه نمیخواد جواب بدی میدونم کشیدین...
_زین ،لطفأ به لویی چیزی نگو خب وگر نه النور ما رو میکشه...
_بای
_زین صبر...
تلفونو قطع کردم باید به لویی بگم تا به هیلی هشدار بده...
__________________________________Eleanor's pov:
تو تمام عمرم انقدر تحقیر نشده بودم،تقریبأ همه تو مدرسه میدونستن که من عاشق لوییم و اینکه لویی مال منه بعدش لویی با اون دخترهی هرزه پست میزاره و منو جلو همه ضایع میکنهازش متنفرم اون واقعأ عوضیه باید حالیش کنم ضایع کردن من چه پیامدهایی میتونه داشته باشه اون آشغال تاوان این اشکهارو پس میده،اما قبلش باید از اون دو تا منگل عذرخواهی کنم چون به کمکشون نیاز دارم.
از جام پاشدم و رفتم پایین
_سلام دختراا
اونا بهم یه نگاه انداختنو زیر لب سلام کردن
_ببینم بچهها از دستم که دلخور نیستین، آره؟
میدونین همهی اینا به خاطر اون دخترس اون عوضی هم شماهارو از من دور کرده هم لوییو ازم گرفت ولی من بهش همچین اجازهای نمیدم ،شماها با ارزش ترین چیزایی هستین که من دارم،
پس لطفأ منو ببخشید...
پری_ عزیزم اصلأ نمیخواد نگران چیزی باشی ما تا آخرش باهاتیم و معلومه که میبخشیمت،تو بهترین دوست مایی
النور_راست میگه باهم از شره اون دخترهی دهاتی خلاص میشیم
_ممنون دخترا ،شماها بهترینین
خب اینم از این فقط هیلی مونده
__________________________________
Harry's/harley's pov:عالیتر از این نمیشد یعنی،حالا دیگه همه فکر میکنن من با لویی قرار میذارم،خدایا حالا چیکار کنم؟😱 این لوییم که همش واسم دردسره خدایا خودت یه کاری کن دست از سرمن بدبخت برداره و بذاره من به زندگیم برسم
یه صدایی از درونم بهم توپید: اصلأ به جهنم بذار فکر کنن ،چیکار کنم خب؟فکر بقیرو که دیگه نمیتونی کنترل کنی.
چرا انقدر به بقیه فکر میکنم؟ واقعأ مهم اینه که لویی میدونه ما با هم قرار نمیذاریمو فقط دوستیم نظر بقیه که مهم نیست.
از جام بلند شدم تا برناممو بردارم ببینم فردا چیا دارم که با دیدن PE(همون ورزش خودمون) احساس کردم قلبم وایستاد،چرا قبلأ بهش فکر نکرده بودم ،خدایا چرا من انقدر بدبختم آخه؟واقعأ چرا؟ حالا موقع لباس عوض کردن یا بدتر از اون موقع دوش گرفتن چیکار کنم؟اگه با دیدن اونهمه دختر خوشگل راست کنم چی؟
سریع به سمت گوشیه بدبختم حمله کردم و به لین زنگ زدم،اگه به اشتون زنگ میزدم همش مسخرهبازی درمیاوردو بهم میخندید حداقل لین یکم عاقل تره،البته امیدوارم
_سلام هیلی
_صدبار گفتم بمن نگو هیلی
_کی گفتی آخه؟بعدم مگه هیلی نیستس؟
_لین ،الآن یه مشکل بزرگ تر از این موضوع هست که باید راجع بهش باهات صحبت کنم
_دربارهی لوییه؟
_مگه تمام مشکلات من حول اون میچرخه؟
_پس چی؟
_لین من فردا ورزش دارم،کجا لباسامو عوض کنم؟ اصلأ لباسو بیخیال من پسرم لین خب اونججاهم کلی دختره نیم برهنه هست من منحرف نیستم نمیخوام که چیز شم...تازه اگه چیز کنم همه میفهمن من پسرم و....
صدای خنده لین نذاشت جملمو کامل کنم،منو باش فکر میکردم این عاقله
_لییییین ،این کجاش خنده داره آخه،من فردا چه خاکی رو سرم بریزم؟
_داشتم تصورت میکردم خندم گرفت ببخشید،خب چرا نمیری تو دستشویی عوض کنی ها؟اینطوری تو دردسرم نمیوفتی
_چرا به عقل خودم نرسیده بود
_چون نداری
_:-\ :-\ :-\ :-\ :-\ :-\ :-\ به هر حال ممنونم ،فعلأ
_فعلأ
__________________________________
فردا:
Eleanor's pov:
_خب بچه ها حواستون با شه تا لباساشو دراورد ازش عکس بگیرین خب
پری:خیالت راحت الی،کارش تمومه
_الآنه که کلاس شروع شه
ربکا_چقدر دیر کرده،نکنه امروز نمیاد
پری_شاید گم شده
ال_مگهاین مدرسه چقدره که بخواد توش گم بشه آخه منگل؟
پ_خب اون تازه وارده،شاید نمیدونه اتاق رخکن کجاست
دیگه کم کم داره اعصابم خورد میشه معلوم نیست اون دختره کجاست؟
ربکا_ال...اومد
اینکه لباساشو عوض کرده،کی آخه؟
_عزیزم،چقدر دیر کردیمیدونی چقدر نگران شده بودیم،فکر کردیم گم شدی
هیلی_اوه نه راستش من امروز یکم زود اومدم مدرسه ،بعد که لباسامو عوض کردم با خودم گفتم برم یکم بیشتر با دوروور آشنا شم
_آهان،خب میگفتی ما بهت نشون میدادیم
ه_اوه نه نیازی نبود الکی وقتتونو بگیرم
بعدم رفت
_عجب عوضییه،اشکال نداره به جای یه عکس ساده بدترشو سرش میاریم فکر کرده خیلی زرنگه
________________________________خب اینم از اولین آپدیت بعد یه قرن،همونطور که قول داده بودم:-D
امیدوارم خوشتون اومده باشه
لطفأ voteوcommentو فراموش نکنید...
😇😍💚💙
YOU ARE READING
Harry/hayley
Fanfiction(Larry/narry/zarry) Writer:dream85 هری یه پسر جوون با موهای فرفری و چشای سبزه که الان چند ساله تو مدرسه توسط گروه the gang کتک میخوره و از وضعش خستست اون از همهی اعضای این گروه مخصوصأ لویی و زین متنفره. اون تقریبأ هر روز تو تمام این سال ها کتک میخو...