Part 3

57 3 1
                                    


جورجیان نگاهی اجمالی از بالای شانه ی معلم به میز های مطالعه ی عمومی انداخت جایی که بیست کلبه اسکیمویی ساخته شده از حبه های قند قرار داشت.اونجا باید 21ی باشه ولی به خاطر طرز کار ضعیف جورجیان....جورجیان باید صبر میکرد تا کلبه اسکیمویی خودش را بسازد "شاید فردا" "نمیدونم" اون زمزمه کرد.

"من حداقل 4 بار به تو گفته بودم که جواب اشکال اولت 17 نیست پس چرا به نوشتن این ادامه میدی؟"

"نمیدونم"او پی در چی هر تکه چوب کشیده شده روی کاغذ را شمرده بود آنجا 7 تا در دوبسته بود وسه تا تکه چوب هم در کناری دیگر که 17تا میشد.

"من این را مجددا برای تو توضیح میدم.به کاغذ نگاه کن"

وقتی جورجیان کاری که او گفته بود انجام داد خانم نوبل به بسته ی اول از تکه چوب ها اشاره کرد." این بسته 10 تا تکه چوب داره"او مانند سگ بلند گفت وانگشتش را بالا برد   "این بسته هم 10تا دیگه داره وما 3تا تکه چوب دیگه در کنار این ها داریم" 

"ده به اضافه ی ده چند میشه؟" جورجیان اعدادرا در سرش به تصویر کشید "20" 

"به علاوه ی 3؟"

او مکثی کرد که اون اعداد را بی صدا بشمارد "23"

"آره! جواب بیست و سه است" معلم برگه را به طرف او هل داد

 "حالا برو و راحت بشین"

وقتی که اون دوباره نشست اول به مشکل بعدیش توی کاغذ نگاه کرد. او 3 دسته از تکه چوب ها را نگاه کرد و با دقت هر تکه چوب را شمرد.سپس 21 را نوشت.

به محض اینکه زنگ زده شد جورجیان پانچوی بنفش رنگ جدیدش را که مادربزرگش برایش بافته بود قاپید و راه خانه را دوید.وقتی او از در پشتی وارد شد او متوجه پتیت فر های صورتی روی سنگ مرمر آبی و سفید پیشخوان شد.

آشپزخانه کوچک بود کاغذ دیواری زرد و قرمز در قسمت هایی از دیوار ورآمده وشل شده بود ولی این اتاق محبوب جورجیان  بود .

اون بوی خوب و راحتی میداد مثل: کیک ها و نان،شوینده چوب کاج ومایع دست شویی.

سرویس نقره روی سبد بود او میخواست مادریزرگش را صدا کند وقتی که صدای مردی را شنید که از اتاق پذیرایی می آمد.چون اون اتاق خاص استفاده نمیشد مگر در مواقعی که واقعا شخص مهمی می آمد.

جورجیان بی سر وصدا به طرف هال که در جلوی خانه بود رفت.

"نوه ی شما به نظر نمیاد که به هیچ وجه مفاهیم انتزاعی را درک کند او کلمات را برعکس می کند یا صرفا به کلمه ای که میخواهد استفاده کند فکر نمی کند برای مثال وقتی به او یک تصویر از دستگیره در داده می شود میگوید این  چیزیه که من میچرخونم تا وارد خونه بشم به طور مشابه او با دقت یک پله برقی، کلنگ و بیشتر چیز ها را تشخیص داده "

مردی که داشت توضیح میداد؛ جورجیان فهمید که دکتر با گوش های گنده است که هفته ی قبل به او تست های گیج کننده را داده بود.او در فاصله ی کمی از در گوش ایستاد.

"خبر خوب اینه که او نمره ی خیلی بالایی در درک و فهم گرفته" او ادامه داد "که به این معنی است که او چیزی را که میخواند میفهمد"

"این چطور میتونه باشه؟" مادربزرگش پرسید "او هرروز از دستگیره ی در استفاده میکنه  تا اونجایی که من میدونم اون حتی به یه کلنگ دست نزده او چطور میتونه کلمات اطرافش رو با هم ترکیب کنه با این وجود می فهمه که چی میخونه؟"

"ما نمیدونیم که چرا بعضی از بچه ها از اختلال در عملکرد مغز رنج میبرند . خانم هووارد و ما نمیدونیم چه کیس هایی این ناتوانی را دارند و ما درمانی برای آن نداریم ."

جورجیان به پشت دیوار تکیه داد گونه هایش شروع به سوختن کردند و یک بغض در او جا خوش کرد اختلال عملکرد مغز؟

او آنقدر احمق نبود که نداند این چه معنی میدهد. او(دکتر) فکر میکند که او یک عقب مانده ذهنی است.

"من چه کاری میتونم برای جورجی ام انجام بدم؟"

"شاید با تست های بیشتر ما بتوانیم دقیقا مشخص کنیم که او در چه قسمتی بیشترین مشکل را دارد به بعضی از بچه ها  با دارو میتوان کمک کرد."

"من به جورجیان مواد نمیدم"

"پس او را در charm school ثبت نام کنید " او توصیه کرد

" او یه دختر کوچیک و زیباست و امکانش هست که وقتی بزرگ میشه یک زن جوان و زیبا بشه اون هیچ مشکلی در پیدا کردن یک همسر که از او مراقبت کند پیدا نمیکنه."

"یه شوهر؟ جورجی من فقط نه سالشه دکتر آلان! "



You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Aug 06, 2016 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Simply irresistible(chinooks hocky team series)persian translationWhere stories live. Discover now