با دقت قاشق كوچيك محتويات غذا رو توي دهن كوچيك و صورتي اون بلوندي ِ كوچولويي كه جلوم بود چپوندم و با ادا سعي ميكردم كه دهنشو باز كنه .
"آ ...آ...فقط اون دهنه عوضيتو باز كن و غذاتو بخور "
اون بلوندي عوضي كه جلوم بود خنديد و منم انگشت وسطمو جلوي صورتش گرفتم و خنديدم . همزمان باهام خنديد و انگشتم و گرفت توي دستش و برد سمت دهنش و كرد تو دهنش و اون دندوناي تيز لعنتيشو روي پوستم فشار داد و دهنش اندازه كله هيكلم باز شد .
"حرومزاده "
بلند گفتم و از ترسم هيچ عكس العملي نشون ندادم ميترسيدم كه ناخوناي بلندم دهنشو ببره . سعي كردم با مهربوني انگشتمو از دهنِ لعنتيش بيرون بكشم .
"من نميدونم اون مامان و باباي لعنتيت دوباره كدوم مهموني دارن كونِ خودشونو پاره ميكنن"
تو همين حين كه حرف ميزدم انگشتم و كشيدم بيرون و با دستمالي كه رو ميز بود پاك كردم .
تيلر دستاشو بالا و پايين تكون ميداد و ميخنديد !
خوبه به اندازه ي من از ننه باباش بدش ميومد . چشم غره رفتم و لپِ صورتيه لعنتيشو گاز گرفتم .
اون بيشتر خنديد و با دستاش صورتم و گرفت .
هر بچه ي حرومزاده ي ديگه اي بود الان گريه ميكرد من نميدونم اون لعنتي چرا همش ميخنده "
بالاخره صداي ماشين از توي پاركينگ اومد و من تيلر و بلند كردم و توي هوا چرخوندم "مامان باباي لعنتيت اومدن ..و من بالاخره از دستِ تو خلاص شدم ...تو نميدوني چقدر از اين شغل متنفرم "
بوسش كردم و منتظر شدم تا اون جن/ده زودتر خودشو به ما برسونه .
صداي جيغش توي راهرو پيچيد
"اوه تيلر ببين كي اينجاست ..من !مامان ِ خوشگلت "
تو گوش تيلر اروم گفتم :" مامانت واقعا هرزه است "
تيلر با اون چشماي سبز ابيِ گردش بهم نگاه كرد و خنديد و موهامو با ولع خورد .
بچه ي احمق !
خانوم ميچل تيلر و از دست من گرفت و حتي به خودش زحمت نداد سلام كنه .
تيلر بلافاصله بعد از جدا شدن از من صورتش سرخ شد و دستاشو به حالت بغل به سمت ِ من گرفت !
اين عادت لعنتيه هر شبش بود
منم به سمته كيفم رفتم و خداحافظي ِ كوتاهي كردم و از خونه بيرون زدم .
توي راهروي دوم پله ها بودم كه صداي جيغ تيلر و شنيدم و ريز خنديدم !