#8

99 5 0
                                    

وقتي كه  از درِ لعنتيه كوفتيه فاكينگ اون خونه اومدم بيرون ساعت سه صبح بود و از تاريكي زياد خيابونها به خودم لرزيدم! الان يكي از پولداراي  پير مسته اينجا منو ميبينه و با خودش ميگه چه دختر جووني ! منو ميزنه زير بغلش ُ ميبره به خونش و به من روي مبل پذيراييش تجاوز ميكنه !
فكر هاي مختلفي از توي سرم رد ميشد كه اخر همگي به تجاوز ختم ميشد ! (شعر گفتم😂😐)
همينطوري كه داشتم با سرعت قدم برميداشتم و توي افكار خودم غرق بودم صداي بوقِ ماشين كناريم من و از جا پروند و با تمام قدرتم جيغ كشيدم و شروع كردم دوويدن .
ماشين پا به پاي من ميومد ! هميشه درست فكر ميكردم ! حس شيشم قوي ِ منو هيچكس نداشت ميدونستم اخر يكي به من تجاوز ميكنه "
"هي دختره ي ديوونه چرا فرار ميكني "
وايسادم و با بهت به راننده ي ماشيني كه داشت ازم دور ميشد نگاه كردم ! ماشين يكمي جلو تر از من ايستاد و من به سمتش رفتم " داگلاس .." نفسي كشيدم و گفتم " منو ترسوندي "
داگلاس با لبخندي كه نميشه گفت لبخند ! بيشتر حالت صورتش از روي مهربوني بود بهم نگاه ميكرد " منتظرت بودم خيلي دير كردي !"
با لكنت گفتم " منتظر من ؟"
داگلاس مغرورانه سرشو تكون داد و در ماشين و برام باز كرد " بيا بالا "
سرمو تكون دادم و گفتم " نه ..من خودم ..."
در دوباره بسته شد و داگلاس دوباره بازش كرد "بيا بالا اگه نميخواي اولين سكستُ با پير مردا يا سياه پوستاي هميشه مسته اينجا داشته باشي ! "بعد صورتشُ جمع كرد و گفت " به صورت چندشي "
چشامو چرخوندم و سوار ماشين شاسي بلندش شدم .
"تو خيلي بي حيايي داگلاس " وقتي كه داشتم در ميبستم گفتم .
داگلاس شيشه ي ماشين و بالا داد و بخاري و روي صورتم تنظيم كرد و من گرم شدم و تو سكوت بهم نگاه كرديم . نگاهشُ از من گرفت و ماشين راه افتاد .
"كه من بي حيام؟ " بعد از ده دقيقه سكوت پرسيد وقتي كه من از پنجره بيرون و نگاه ميكردم .
با خجالت دستام ُ توي هم فشار دادم و سرمو تكون دادم " نه ..! نميدونم ...خيلي راحت راجب همه چي صحبت ميكني ! "
همينطوري كه نگاهش به جاده بود سرشو تكون داد و پرسيد از كدوم طرف برم ؟ مسير و بهش گفتم و دوباره سرشو تكون داد " خوب چيزايي كه اتفاق ميوفته ..ميدوني منظورم اون اتفاقاست ! تو دخترِ خوشگلي هستي ...و شايد مردايي مثله من بدونن زير اون لباس گشادت چي داري "
نميتونستم جلوي لبخندمو بگيرم "ميخوام سرتو تو شيشه ي كناريت خورد كنم ! البته اگه ادامه بدي اينكار و ميكنم"
بعد صدامو صاف كردم و گفتم "تو گفتي من سكسي نيستم پس هيچي نگو"
"سكسي بودن با زيبا بودن خيلي فرق ميكنه ..تو زيبايي ولي سكسي نيستي ! زيبا هم نيستي بيشتر جذابي !"
رومو به طرفش برگردوندمو و دستاشو اورد بالا و دوباره گذاشت رو فرمونش "باشه بيا در موردِ چيزاي ديگه حرف بزنيم .. سال چندمي ؟"
با سادگي جواب دادم "دبيرستان و گذروندم " داگلاس قهقه زد "منظورم اينكه كالج رفتي ؟ " با خجالت سر تكون دادم و گفتم "اونقدري درسم خوب نبود كه بورسيه بگيرم ! بعدشم پدرم ديگه توان كار كردن نداشت من كار كردم ! اون موقع هم دانشگاها خيلي گرون بود من كونِ ...اههم ..يعني "سرخ شدم و داگلاس لباشو جمع كرد كه نخنده ..! "خوب ادامه بده !"
"من كار كردم و بيخياله كالج شدم ! باورم نميشه اينقدر راحت دارم در مورد زندگيم باهات حرف ميزنم "
داگلاس لبخند زد و ادامه دادم "پدرم دو سال پيش مرد و شرايط سخت تر شد . خرج مادرم كه اسايشگاه ِ يك طرف ، طرف ديگه اجاره ي خونه اي كه دارم توش زندگي ميكنم " داگلاس سرشو تكون داد و گفت "شغلت مواظبت كردن از بچه هاي مردمه ؟"
حرفشو با بي احترامي زد و بهم نگاه كرد ! يه احساس تو خالي بودن پيدا كردم زود اشك توي چشمام جمع شد"اره ... من باهاش مشكلي ندارم ...حداقعلش يه كار كثيف ندارم ! زندگيم ُ ميچرخونم "
"خوبه " اون خيلي ساده گفت و من تكيه مو دادم به صندلي و به بيرون زل زدم .
"مادرت؟ "
سرم به طرفش برگشت ! بيش از حد فضوله "الزايمر "
سرشو دوباره به سمت بالا و پايين تكون داد و گفت "متاسفم "
"مرسي " ساده جواب دادم .
به خيابون اصلي رسيد و من دومين كوچه بهش اشاره كردم كه بپيچه .. وقتي جلوي در خونه رسيديم به سمتش برگشتم و زد روي ترمز "مرسي براي امشب ! نميدونستم اگه كمك شما ..."
"تعارف و بزار كنار ..خوشحالم كه ديدمت "
يكمي رو صندلي جابجا شد كارتي از توي جيب كتش بيرون كشيد و گرفت سمتم "فردا اگه وقت داري به اين ادرس بيا راس ساعت ٨ "
با تعجب به كارت نگاه كردم و سرم و اوردم بالا "پشيمون نميشي تريس " داگلاس گفت و لبخند زد .
"مرسي " از ماشين پياده شدم و به سمته در خونه راه افتادم .كليد و توي قفل انداختم .
"درسته سكسي نيستي ! ولي دختر خوش شانسي هستي ."
به سمتِ صدا برگشتم و ماشينش به كثري از ثانيه از جلوي چشمام ناپديد شد .
خنديدم "احمق"

YouthOnde histórias criam vida. Descubra agora