• فصل آخر •

591 85 84
                                    

یک سال بعد

نورا و مری لو سر یه میز تو استارباکس نشسته بودن و یه دسته کارت جلوشون بود. البته که داشتن Go Fish بازی میکردن.

"یه بی بی داری؟"

نورا پرسید، صداش بی حس بود.

"نه (Go Fish)"

ذهنش به روزی که مری لو برگشت چشایر رفت، روزیکه به لیام زنگ زد و اون جواب نداد. اون بخاطر اینکه لیام کنارش نبود خیلی از دستش عصبانی بود، اما دو روز بعد وقتی مادر لیام زنگ زد و گفت اون از دست رفته عصبانیتش خیلی زود جاش رو به افسردگی داد.

این احتمالا بدترین چیزی بود که تجربه کرده بود. تقریبا به اندازه زمانیکه پدرش رو از دست داد، دل شکسته بود.

و وقتی فکرش رو میکرد، درحالیکه اون داشت بخاطر برگشتن مری لو به چشایر گریه میکرد، لیام توی بیمارستان در حال مرگ بود.

مری لو یک ماه بعد از مرگ لیام برگشت تا نورا رو حمایت کنه. اون میدونست از دست دادن کسی که عاشقشی چه حسی داره.

و همینطور میدونست عاشق کسی باشی که محکوم به از دست دادنشی یعنی چی.

و نورا... اون محکوم به از دست دادن لیام بود. دقیقا مثل مری لو که محکوم به از دست دادن هری بود. (I'm done)

"آس رو داری؟"

مری لو پرسید.

"لعنتی"

نورا غر زد و کارت رو به مری داد.

اون تو مراسم تدفین لیام شرکت کرد ولی قبل از خاک سپاری از اونجا رفت. از لحاظ احساسی توانایی نگاه کردنش رو نداشت. مادر لیام ازش پرسیده بود که میخواد توی مراسم صحبت کنه یا نه، اما نورا با مهربونی جواب منفی داده بود. دوباره، اون نمیتونست. احساسات اونا نسبت به هم خصوصی بودن و نورا فکر نمیکرد لزومی داشته باشه که همه چیزایی که در مورد اون دوست داشت رو جلوی یه گروه غریبه بگه.

دسته ی کارت‌ها کم کم ناپدید شد و مری لو با هفت‌تا کارت مَچ برد. وقتی خواهر ناتینش داشت کارت ها رو بُر میزد نورا اطراف کافی شاپ رو نگاه کرد.

یه پسر با یه پای مصنوعی اومد تو، یه لبخند بزرگ روی صورتش بود. یه دختر کنارش بود و بازوش رو گرفته بود. هردوشون مثل شادترین آدم‌های دنیا به نظر میرسیدن. (زین و دایانا نیستن؟!)

امکان داشت دوباره نسبت به کسی حسی پیدا کنه؟ ممکن بود اونم به اندازه زوجی که اومدن داخل شاد به نظر برسه؟

اون خیلی مطمئن نبود.

نورا به یه طرف نگاه کرد و جک رو دید، پسری که یه مدت قبل به نظرش بامزه بود. اون یهو برگشت و مستقیم به نورا نگاه کرد و لبخند زد.

نورا فورا نگاهش رو برگردوند و به طرف مری لو برگشت، کسی که الان کارت‌ها رو به طرفش گرفته بود. نورا سرش رو کج کرد و دوباره، با جک چشم تو چشم شد.

داشتن دوست پسر تو آینده نزدیک اصلا قابل پرسش نبود. خیلی زود بود. نورا حتی نمیتونست بدون احساس گناه مثل سابق به پسری نگاه کنه، اما همه ی امیدش از دست نرفته بود. اون به اون مدل عشق نیازی نداشت. اون مری لو رو داشت.

و کی میدونه، شاید بتونه به این احساس تهی بودن غلبه کنه و یه نفر جدید رو پیدا کنه؛ کسی که حداقل به خوبی لیام درکش کنه.

به هرحال، لیام همیشه بخشی از زندگی اون خواهد بود.

برای همیشه.

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

و پایان داستان های ناتوانی...
خوشحالم که تونستم تمومشون کنم 😊
ممنون از همه ی کسایی که منو همراهی کردن و یه تشکر از دینز که این مجموعه رو بهم معرفی کرد. امیدوارم از ترجمه راضی بوده باشید😀

ال د لاو. لیلز

Cancer | CompleteWhere stories live. Discover now